
این تصویر به ما می گوید با نسلی از دختران نوجوان و جوان روبرو هستیم که دچار بحران هویت زن انقلابی شده اند. دخترانی که مفهومی مردسالارانه از جهاد را فهمیده اند. دخترانی که حتی هویت زنانه خودشان را باور نکرده و از ظرفیت زنانهی خود بی خبر و حتی گاهی منزجرند. سربند همین بحران هویت و فقدان معرفت، ساحت قدرت را فقط در میدان سخت دیده و در تلاشند تا خود را با تعریفی مردانه از قدرت تطبیق دهند.
ریشهی این بحران هویت و عدم درک ساحت قدرت نرم زنانه را باید در عدم تبیین و فهم تفاوت های زن و مرد جستجو کرد. وقتی تفکرات فمنیستی با اصالت دادن به ویژگی های مردانه، به دنبال توانمندسازی زنان است، زمینهی ورود زن را به عرصه ای فراهم می آورد که نه تنها کوچکترین تناسبی با فعالیت در آن عرصه ندارد بلکه تصویر کاریکاتوری و ناموزون از زن در جامعه ارائه می دهد. وقتی برخی مدعی اند که زن و مرد هیچ تفاوتی ندارند و تمایزات موجود برساخت محیط و انتظارات اطرافیان است و هیچگونه تفاوت روانشناختی فی مابین آنها وجود ندارد، اولین قربانی این تفکر دختر جوانی میشود که به جای بهره برداری از ظرفیت های زنانه اش، به دنبال محکم کردن بند پوتین مردانه ای است که جماعت زن نشناس برایش دوخته اند.
به عنوان مثال یکی از تفاوت هایی که خالق حکیم در کیفیت خلقت زن و مرد قائل شده است، متفاوت بودن حجم هسته آمیگدال و ترشح هورمون تستسترون در مردان نسبت به زنان است که حجم آن در مردان بیشتر میباشد و همین امر سبب میشود تا میزان پرخاشگری در آنها بیشتر دیده شود، به گونه ای که آنها را مستعد نظامی گری میکند. از طرف مقابل، ترشح زیادتر هورمون اوکسی توسین و استروژن که هورمون عشق و محبت نامیده میشود در زنان سبب بروز رفتارهای مادرانه، مراقبتی میگردد.
به عبارت دقیق تر هیچ یک از زن و مرد به تنهایی کامل نیست و از همان جهتی که یک زن دارای کمال است یک مرد دارای نقص است. به همین دلیل هریک از این دو جنس رفع نقص خود را در وجود دیگری میبیند و این امر سبب تمایل آن دو به یکدیگر میشود. هر تلاشی برای برهم زدن این تفاوت سبب کاهش جذابیت آنها نسبت به یکدیگر شده و اولین آسیب برهم زدن این نظم متوجه کانون خانواده خواهد شد و یک جامعه را با بحرانی جدی روبرو خواهد کرد.
رهبر انقلاب درباره این تفاوت میفرمایند: «بعضي از انگشتها خيلي درشت و گنده هستند و براي کندن يک سنگ از زمين خيلي مناسبند اما اگر بخواهند يک جواهر خيلي ريز را لمس کنند معلوم نيست بتوانند بردارند. اما بعضي از انگشتها ظريف و باريکند. آن سنگ را نميتوانند بردارند اما آن خردهجواهر و خردهطلا را ميتوانند از روي زمين جمع کنند. زن و مرد اين طورند. هرکدام يک مسئوليتي دارند. نميشود هم گفت مسئوليت کداميک سنگينتر است. مسئوليت هر دو سنگين است.»
موضوع: "فرهنگ"
پردهی اول: تنها روایتی که تا سالها از مردم افغانستان میدانستم، بیشناسنامه ماندن فرزندانی بود که حاصل ازدواج یک تبعهی افغان با یک دختر ایرانی بودند. فرزندانی که سربند همین بیشناسنامه بودن، نه ایرانی محسوب میشدند و نه افغان! همین شنیدهها و دیدههایی که گاه خیلی به من نزدیک بودند، تصویری ناموزون از افغانستانیها در ذهنم ساخته بود. کم نبودند دخترانی در همین یزد خودمان که به عقد یک تبعهی افغان درآمدند و با وجود داشتن فرزند، همسرانشان از کشور #اخراج شدند. زنانی که باید برای فرزندانشان- که فقط به اعتبار نداشتن یک سجل، نه حق ازدواج داشتند، نه تحصیل و نه کار- هم مادری میکردند و هم پدری…
پردهی دوم: یکی از روزهای دههی هشتاد بود. برادرم کفری از دست بچههای هنرستان محل تحصیلش به خانه آمد. قضیه از این قرار بود که بچههای مدرسه پشت سر امامجماعت- به علت افغان بودن- نماز نخوانده بودند. برادرم #نژادپرست نبود و نیست؛ مثل همهی ما! آخر شریعت اسلام به ما یاد داده که مرزها بیاعتبارند. مضاف بر آن، مرجع تقلیدمان در رسالهاش نوشته است: «امامجماعت باید فردی عاقل، بالغ، شیعهی دوازدهامامی، عادل و حلالزاده باشد. مهم است ایضا صحیح بخواند نماز را!» برادرم و چند نفر معدود که تاب توهین به مردی را نداشتند که بیشتر روزها #روزه بود و در #سلام عامل به «فاستبقوا الخیرات» پشتسرش قامت بسته بودند. گرچه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» اثر نکرد و امامجماعت از هنرستان برادرم رفت که رفت…
پردهی سوم: جوان افغان تعریف میکرد: دوران اصلاحات بود و خاتمی رئیسجمهور. من و سیدمرتضی هشتساله بودیم و سرمست از بوی ماه مهر. مادرم که برای ثبتنام من به مدرسه رفته بود، ظهر نشده با رنگ پریده و عرقکرده برگشت. با بغضی که عنقریب مانده بود به #اشک بنشیند. هاج و واج مانده بودم. وقتی مادرم گفت: «شاید امسال نتوانی به مدرسه بروی» سقف خانه روی سرم آوار شد. دستور وزیر وقت بود که اتباع خارجی را نباید در مدارس ایران ثبتنام کنند. دو ماه بعد من و سیدمرتضی با رایزنی مادرش در روستایی دورافتاده، حق حضور در کلاس درسی را داشتیم که مستمعآزاد آن محسوب میشدیم و نه شاگردش! مدیر قبول کرده بود برویم #درس بخوانیم اما توقع #مدرک نداشته باشیم! هرچند عاشق درس خواندن بودیم و این شرط و شروط برایمان معنایی نداشت، اما غم غربت بیخ گلویمان چنگ انداخته و سخت فشار میداد. احساس حقارت میکردیم. گاهی نگاهمان با نگاههایی گره میخورد که برق نژادپرستیشان توی ذوق میزد. هرچند عمر این فرصت برای سیدمرتضی کوتاه بود! پدرش در بستر بیماری افتاد و باید کمکخرج خانه میشد. همین شد که مدرسه را رها کرد. سیدمرتضی اما رفیق نیمهراه نبود! هر روز ظهر با اتوبوس تا مدرسه میآمد و با هم به خانه برمیگشتیم. وقتی از او سؤال میکردم که «چرا اینهمه راه را تا اینجا میآیی؟» سنگقلابم کرد که «چیزی نشده؛ عوضش با هم به خانه میرویم!» بعدها فهمیدم اگر اتوبوس #مسافر نداشت، به علت دورافتاده بودن روستای محل تحصیلمان، همان روستای قبلی راهش را کج میکرد و برمیگشت! حالا تمام سهم سیدمرتضی از خاک کشوری که برایش حق شاگردی هم قائل نبود، قبری است گوشهی گلزار شهدای خلدبرین یزد. جوانی دهههفتادی که در بیستمین بهار زندگیاش، جانش را فدای انقلابی کرد که حالا مرزهایش به بلندیهای جولان رسیده است. او مانند تمام شهدای «تیپ فاطمیون» مظلومانه و غریبانه زندگی کرد و مظلومانهتر و غریبانهتر پرکشید و شد اولین شهید مدافع حرم یزد. در عوض حالا سیدمرتضی یک سجل سنگی دارد که رویش تاریخ تولد و شهادتش حک شده. او شاگرداول کلاس درس دنیا شد و اسمش در زمرهی «عند ربهم یرزقون» ثبت شد و شد «مهاجر الی الله». مهاجری که مرزهای اعتباری را بیاعتبار کرد و همراه با جوانمردان دیگر افغان، نام افغانستان را با «شهدای تیپ فاطمیون» گره زد…
پردهی چهارم: در یکی از روزهای پاییزی به «کتابخانهی شرفالدین علی» یزد کمی آنسوتر از میدان امیرچخماق رفتم. کتاب «سهدیدار» نادر ابراهیمی را مرجوع میکردم که چشمم لابهلای کتابهای روی میز به «جانستانکابلستان» امیرخانی افتاد. کتابی که در حال رعایت پروتکلهای بهداشتی بود و روی میز کتابهای برگشتی روزهای کرونایی #قرنطینه شده و فاصلهگذاری اجتماعی را با کتابهای داخل قفسه لحاظ کرده بود؛ تا بعد از منفی شدن تستش به آغوش خانواده برگردد. با «جانستانکابلستان» از کتابخانه بیرون زدم و از همان ایستگاه اتوبوس با امیرخانی همسفر هرات شدم. تنها جایی که نیاز نبود برای چاقسلامتی با مردمانش زبان دوم بلد باشد. حتی لازم نبود برای پر کردن فرم پذیرش هتل، درگیر اسپلکردن اسمش به حروف لاتین شود.
روایت تاریخ پرحادثهی هرات و منارههای خونآلودش و دستان هنرمند استاد «عمادالدین معمار» که کاشی به کاشی مناره را بالا میبرد، آنقدر مرا بر سرشوق میآورد که دلم میخواهد الساعه یک تیکت به مقصد هرات بگیرم و میان تاریخ بر بخورم با آدمهایی که هنوز هم نمیشناسمشان. مثلا تصور کن! عدل بخورم به تور«تیمور گورکانی» همان که لنگش میخوانند و فاتح هرات، ایستاده بر کوهی از سرهای هرویان. بگذریم! تازه فهمیدهام استاد عمادالدین، هم معمار مسجدجامع گوهرشاد است و هم مسجدجامع هرات؛ مسجدی با دوازده مناره که تنها پنج منارهاش هنوز صابون تجاوز دشمن به تنشان نخورده است.
میان ارگ قدیم هرات، صحبت از مرزهایی است که کمتر از یکصد و هفتاد سال میان ما کشیده شده است. آشی با یک وجب روغن که از میان دیگهای انگلیسی سرریز کرده و مرزهای اعتباری و دروغینی که از معاهدهی پاریس، عروس هرات را- که زمانی از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان به «فلورانس آسیا» شهرت داشت- از آغوش ایران جدا کرده است. نیرنگی که باعث شد تفکر «انا خیر منه» قوت بگیرد و غریبنوازی جایش را به بیگانهستیزی وارداتی دهد؛ تا جایی که بر روی برخی دیوارهای بافت تاریخی شهرم نوشتههای سیاه «ورود افغانی ممنوع» خاطر #دوست را آزرده کند و خاطر #دشمن را جمع. با خودم میگویم ممنوعیتی اگر هست باید متوجه سفیر خبیث انگلیس باشد تا هوای سفر چراغخاموش به یزد به ذهنش خطور هم نکند.
دلم خون است از سیاستهای غلط مهاجرپذیریمان که به اهل علمشان اجازهی تحصیل در مدارس تربتجام و زاهدان را نداد تا طلاب اهل سنتشان روانهی مدارس پاکستان شوند و بخت یار #القاعده گردد تا تور افکار تکفیریاش را میان آن طلاب پهن و یارگیری کند و سوخت به آتش برادرکشی بریزد. خانهجنگی- جنگ داخلی- به راه بیاندازد و هرازگاهی با انفجار پلی یا ایرپورتی، چشمان دخترکان بلاکش هندوکش را بیفروغ و سیاهسری را در انتظار بازگشت شوهرش جان به لب کند. سیاستی که اگر با کیاست پیوند میخورد، تصویری اینچنین ناموزون از ملتی نجیب، نیمکرهی مغزمان را تسخیر نمیکرد و جوانمردمردمی قریب را #غریب نمیپنداشتیم. اگر اعتبار مرزهای «مید این بریتانیای کبیر» را بر کرامت انسانی افغان مقدم نمیداشتیم، امروز کارکردن یک مهاجر افغان در مشاغل سطح پایین را جرم محسوب نمیکردیم و قشر فرهیختهشان را اسیر بوروکراسیهای دریافت ویزا از نفس نمیانداختیم.
حالا بعد از سالها اعتراف میکنم که غلط کردم- مثل پشتون که به اشتباه کردم میگوید غلط کردم- و به این فکر میکنم چگونه میشود مرزی را که #خباثت و دیوار بلندی را که #سیاست میان ما کشیده با فرهنگ اخوت از میان برداشت و خط بطلانی کشید بر هرآنچه نامش #نژادپرستی است. کلام آخر عبدالرزاق کنار مرز اسلامقلعه که «قدر بدانید ایران را؛ ایران، پاریس است به خدا» برایم فحوایی دارد که شاید خود عبدالرزاق هم فحوای کلامش را نفهمیده باشد؛ اینکه پاریس بودن ایران ذاتا حسنی ندارد و حکایت از آلوده بودنش به «فرهنگ توسعه» دارد تا «توسعهی فرهنگی»! حسن آن است که ایران، ایران باشد؛ نه هیچ جای دیگر…
منتشر شده در روزنامه دیواری حق

به عقیده من دیوارنگاره میدان ولیعصر که اینروزها آتش به جان غرب زدگان انداخته است ارتباط مستقیم با گام دوم انقلاب دارد.گام مهمی که حرکت به سوی تمدن سازی اسلامی است و همین تمدن سازی است که حیات این جماعت را که زیستشان بسته به تمدن غرب است به خطر انداخته است.
تمدن اسلامی یعنی تمدنی بر مبنای حلال زادگی که قطب مقابل حرام زادگی است که امروز تمدن غربی بدان مبتلاست.رکن اصلی در تمدن سازی زن است. زنی که مادر است و سرشار از آرامش, معنویت و اخلاق. کسی که دلهای رئوف و قلبهای مومن میپروراند. اوست که مولد انسان واقعی است . به فرموده امام صادق (ع) اکثرالخیرفی النساء؛ خیری که در کلمات امام راحل اینگونه تعبیر میشود: زن، مربی جامعه است. از دامن زن، انسانها پیدا میشوند. مرحله اول مرد و زن صحیح از دامن زن است. مربی انسانها زن است، سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است، زن با تربیت صحیح خودش انسان درست میکند و کشور آباد میکند. مبداء همه ی سعادت ها، از دامن زن بلند میشود. زن، مبداء همه ی سعادتها باید باشد.
مقام مادر در ساخته شدن بشر به قدری حائز اهمیت است که امام حسن (ع) هنگامی که با معاویه مناظرمیکند در مورد یکی از علل انحراف معاویه از محور حق و انحطاط اخلاقیش و گرایش او به باطل ، به نقش مادرش «هند» اشاره و میفرماید:
معاویه: چون مادر تو هند است و مادر بزرگت «نثیله» میباشد و در دامن چنین زنان پست و فرومایه پرورش یافته ای، این گونه اعمال زشت از تو سر میزند و سعادت ما اهل بیت پیامبر در اثر تربیت در دامان مادرانی پاک و پارسا همچون خدیجه و فاطمه میباشد.
نه تنها اسلام برای مادر ارزش قائل است که تمدن غرب نیز که امروز با فراموشی این نقش قدم در مسیر زنازادگی گذارده ، نیز ممنون دار این مقام است. ادیسونکه یه دانشمند غربی است وقتی به اوج عظمت رسید، گفت
«من از کودکی دریافتم که مادر، چه چیز خوب و پر ارزشی است. هنگامی که معلم، مرا کودن خواند، او از من دفاع کرد و من به طور جدی تصمیم گرفتم که ثابت کنم او در باره ی من اشتباه نکرده است. من هیچگاه اثرات خوب تعلیم و تربیت مادرم را از دست نمیدهم. کسانی که پس از دوره ی بلوغ منحرف شده اند، اگر در کودکی نسبت به تعلیم و تربیت آنان توجه بیشتری میشد، عضو عاطل و باطل جامعه نمیگشتند. من همیشه لا قید و بیبند و بار بودم و اگر توجه مادرم نبود،به احتمال قوی منحرف میشدم ولی ثبات قدم و نیکی نیروهای موثر بودند که مرا از انحراف و گمراهی بازداشت».
.اظهارات وقیحانه این تهیه کننده و نگاه لیبرالیش به مقوله فرهنگ و هنر و نگاهش به انسان به عنوان یک ماشین صرفا پولساز از وخیم بودن اوضاع هنر آنهم در غیاب امثال آوینی خبر می دهد. اما نباید در ظاهر اینگونه اظهارات ماند و باید به سرچشمه این تفکرات نظر کرد.
اینکه چه چیزی باعث شده تا امروز هنر که به گفته شهید آوینی از حیث محتوا نوعی معرفت است ,اینگونه تهی گردد را باید در نگاه متولیان بالادستی این عرصه جستجو گردد. زمانی که رییس جمهور گزارش صد روزه اول عملکردش را در دوره اول دولت می داد; رسیدن مقوله فرهنگ و هنر به چنین لجن زاری خالی از تصور نبود.
رئيس جمهور وقتی در آن گزارش جهتگیریهای فرهنگی را مشخص میکرد گفت:"خیلی از نویسندهها ممنوعالقلم شده بودند و ما آنها را به صریحالقلم تبدیل کردیم تا بروند هر چه میخواهند بنویسند…خیلی از کتابها، خیلی از فیلمها و مقررات دستوپا گیر را در حال کم کردن و روانسازی آن هستیم. هم در بخش اقتصاد کم و روانسازی میکنیم و هم در بخش فرهنگ کم و روانسازی میکنیم….وقتی یک فیلم ساختند و مردم نرفتند ببینند، بیاعتنا شدند به آن فیلمساز، خودش میداند که باید چکار کند.” .
این نگاه نشأت گرفته از نگاه لیبرال دموکراسی غربی است که هیچ سنخیتی با تفکرات موحدانه ای که اساسا انقلاب بر مبنای آن شکل گرفته است ندارد. اینکه هرکه هرچه میخواد بنویسد و بسازد و بگوید تعریف آزادی در نگاه امثال آوینی نیست که معتقد بود :"آزادی هنر نباید در زیر پا گذاشتن معیارهای اخلاقی جامعه و یا توهین به مقدسات معنی پیدا کند که مع الاسف فضای سیاسی کشور بعد از پایان ظاهری جنگ بسیاری از مخالفان را جرات بخشیده است که غرض ورزی ها و دشمنی های غیر معقول خویش را با نام هنر و آزادی عرضه کنند.آزادی هنرمند در درک تکلیف است و نه در نفی و طرد التزام به همه چیز ” .
آوینی که تربیت یافته مکتب خمینی و اسلام ناب بود هنر را در کشف و شهود و عرفان و توحید جستجو میکرد و هنر غرب را بیان خودپرستی انسان امروز و هنری شیطانی قلمداد میکرد.
در ليبراليسم فرهنگي که برگرفته از ليبرال دموکراسي است تنها لذت و منفعت شخص محور قرار دارد و تعيين کننده نهايی در این فرهنگ حاصل جمعی از این افراد است که به عبارتی نظر اکثريت آنهاست و این اکثریت در سیستمی تربیت شده اند که با شعار آزادی و ترس از طنز دیوارکشی در پیاده روها رأی می دهد .
در این فرهنگ است که پنجاه کیلو آلبالو به خورد مغزهای کوچک زنگ زده میرود و رشد گیشه با پر کردن فیلم از تیکه های جنسی و ترویج اباحه گری رقم میخورد.
در این فرهنگ است که به تعبیر شهید آوینی:"هنرمندان با رغبت فراوان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباس شوئی و . . . آفیش فیلم های سینمایی کار کنند اما چون سخن از صدور انقلاب و یا پشتیبانی از رزم آوران میدان مبارزه با استکبار جهانی به میان می آید روی ترش می کنند که: نه آقا قبول سفارش هنر را می خشکاند! این کدام هنر است که برای پروپاگاند تجارتی فوران می کند اما برای عشق به خدا، نه؟ “

آخرین نظرات