زن ایرانی این است و فقط این نیست
▪️برای اولین بار در جهان کنگرهای بر پا شد که از نظر تا عمل عاملیتی زنانه داشت؛ کنگرهای با نام «زنان تأثیرگذار». این کنگره که به گفتهی دبیر علمی آن از سال گذشته ایدهی آن مطرح و خیز برای اجرایی شدن آن برداشته شده بود، توانست ۳۰۰ بانوی فعال و اثرگذار در سه حوزهی «اقتصاد و کارآفرینی»، «علم و فنآوری» و «اجتماعی» از ۵ قاره و ۹۶ کشور را گرد هم آورد.
▫️ از زمان برگزاری این همایش نقدهایی صورت گرفت که برخی وارد و برخی تهاجماتی غیراخلاقی بود. به عنوان مثال تلاش برای ویترینی نشان دادن حضور خانم دکتر علمالهدی و تنها منتسب دانستن ایشان به مقام ریاست جمهوری یکی از موارد غیراخلاقی و ظلم به جایگاه علمی ایشان بود. چراکه خانم علمالهدی در این کنگره نماینده تخصص خودشان بودند و نه رئیسجمهور. اما با وجود تمام نقدها میتوان گفت این کنگره اقدامی مثبت و بهنگام بود در زمانی که غرب تلاش میکرد، چهرهای کریه و بدمنظر از جمهوری اسلامی ایران به دنیا ارائه دهد؛ زمانی که زن ایرانی با نام مهسا امینی شناخته و تنها اخباری که به دنیا مخابره میشد حصر و قتل زن ایرانی بود؛ زمانیکه اخراج ایران به استناد همین ظلم از کمیسیون مقام زن سازمان ملل رقم خورده و جمهوری اسلامی ناقض حقوق زن به شمار میرفت؛ دستاوردی مثبت از منظر بینالمللی بود از آن جهت که زنان ایرانی ابتکار عمل را در دست گرفتند و همنوعان خود را در میانهی یک جنگ ترکیبی علیه زن مسلمان ایرانی به مواجههی با واقعیت این زن کشاندند.
▫️اقدامی به هنگام بود چرا که توانست در یک جنگ اقتصادی و هیبریدی به زنان دنیا نشان دهد که زنان ایرانی با تمام سنگاندازیها و تحریمهای داخلی و خارجی، توانستهاند مدیرعامل بیش از ۹۰۰ شرکت دانشبنیان شوند و بانوی اندیشمند آلمانی را به چنان حیرتی وادارند که در مقابل زن مسلمان ایرانی انگشت حیرت به دهان بگیرد و زین پس خود را سفیر زن ایرانی در کشورش بداند. برگی برنده بود چراکه موجب شد بانویی با دهها هزار کارمند در ۱۶ کشور دنیا دست یاری اقتصادی دهد و دهها تفاهمنامه و قرارداد امضا شود. دستاوردی قابل تقدیر بود چرا که توانست برساخت سیاه رسانهها از بانوان چادری در ذهن بانوان دیگر کشورها را اینگونه اصلاح کند: «هیچ وقت فکر نمیکردم زنانی در این پوشش سیاه (black cover ) اینقدر بافرهنگ، عالم و شاد باشند. شما بانوان محجبه آرامشی دارید که من فقط در قدیسهها سراغ دارم.» بله اینها همه جای امتنان و تشکر دارد.
🔺 اما پرسشی در اینجا قابل طرح است که وقتی صحبت از تأثیرگذاری میشود، ملاک تأثیر چیست؟ آیا در سنجیدن میزان تأثیر نسبت امکانات و داراییها با توان فرد هم سنجیده میشود؟ آیا ملاکها صرفا مادی و به تعداد مقالات و دستاوردهای علمی، اقتصادی و پژوهشی محدود میشوند؟ مثلا زنی که در روستایی دور افتاده بخشی از بار تولید کشور را بر دوش گرفته و در زمانهای که مصرفزدگی در حال بلعیدن تولیدات خانگی مادرها است، جایی در محاسبات دارد؟ آیا دختری که در میان یک جو ناسالم و محیط گناهآلود شجاعت تغییر دین یا سبک زندگی را داشته و در برابر ناپاکیها قیام کرده، میزان اثرگذاریش بر محیط پیرامونی محلی از اعراب دارد؟ آیا زنی که دستاوردهای او انسانهایی والا در شرایطی سخت بوده، به عنوان زن اثرگذار شناخته میشود؟ آیا جای این نبود که از میان هفت بانویی که برتر شناخته شدند یک نفر بر اساس ملاکهای معنوی بانوی برتر میشد؟ مگر حرف انقلاب رشد معنوی در کنار دستاوردهای مادی نبود؟
🔺 اینها و دهها سوال از این دست را میتوان مطرح کرد. خوب است الان که سنگ بنای چنین محفلی توسط زنان ایرانی بنا نهاده شده و به گفتهی خانم خزعلی «ایران اسلامی می تواند مستقل از نهادهای بین المللی محور هماندیشی زنان تاثیرگذار جهان باشد.» به ملاکهای دیگر اثرگذاری نیز اندیشیده و به جهان نشان داده شود که ملاک انقلاب اسلامی در کنار پیشرفتهای مادی، دستاوردهای معنوی چون تولید انسان است.
از «نیم»ها فرار کنید!
نضجگرفتن مظاهر مدرنیسم و بهویژه فضای مجازی و گسترش افراطی دادههای عمدتا بدون عمق، سبب ایجاد نوعی حس استقلال از رجوع به متخصص در اذهان شده که میتوان از آن به «توهم دانایی» تعبیر کرد. علامهی گوگل در پدیدآمدن چنین ذهنیتی نقشی محوری دارد. ویکیپدیا نیز که در هر زمینهای جایگزین کتب مرجع و تخصصی شده، پای لنگ دیگر این توهم است. البته این آفت تنها گریبانگیر نسل جوان نیست بلکه رسانههای نوین بهعلت عاملیتدادن به کاربر و تشویق به ابراز وجود سببساز بستری شدهاند که اشخاص مختلف از نخبگان گرفته تا افراد عادی با مستمسک قرار دادن حق «آزادی بیان» در هر زمینهای اظهار نظر میکنند و بدون داشتن اطلاعات کافی یا پیوست مطالعاتی در یک موضوع تخصصی، له یا علیه آن، موضع میگیرند تا جاییکه چنین اظهارنظرهایی سبب بدبینی نسبت به دین و تحریف حقیقت و در مواردی بهخطر افتادن امنیت ملی میشود. علیالخصوص اگر شخص به علت دنبالکنندگان بالا دارای دایرهی اثرگذاری وسیعی باشد.
▫️ شهید مطهری در کتاب فلسفهی تاریخ از خطر وجود نیمها سخن گفته و خطر ناقص برخی چیزها را بیشتر از عدم محض آن دانسته و میگویند: «آدمی که عالم نیست، چون میداند عالم نیست، لااقل تسلیم در مقابل عالم است. مثل کسی که طبیب نیست، میداند طبیب نیست از وجود طبیب بهره میبرد. اما نیمچه طبیب، چون خودش را طبیب میداند تسلیم یک طبیب نیست، آنوقت از همان علم ناقصش میخواهد استفاده بکند به جای سود، زیان میبرد. نیمچه مجتهدها و نیمروشنفکرها و نیمهای دیگر که یک چیزکی میدانند و چیزهای دیگر را نمیدانند، خطرشان بیشتر است. اینها به سر چهار کلمه یا شعار، بدون اینکه متعمق بشوند و درست عمقش را دریابند، این چهار تا شعار، اینها را از جا حرکت میدهد».
▪️ از سوی دیگر، در عصر مجازی و انفجار دادهها ما با آگاهی در معنای خاص آن یعنی «اطلاعات» مواجهیم که برای زیست انسانی اگرچه لازم اما کافی نیست. چراکه انسان برای زندگی شرافتمندانه نیاز به نوعی خودآگاهی دارد که تنها با مصرف دادههای بیشمار حاصل نمیشود. از قضا انسان که برای زیستن آگاهانه نیاز به تفکر عمیق در مورد حقیقت وجود خویشتن دارد، هویتش زیر انبوه دادهها دفن میشود. نیل پستمن، متخصص آمریکایی رسانه، میگوید بشر گذشته به اندازهی یک کوزه اطلاعات داشت و آن را تا آخرین جرعه مینوشید اما بشر مدرن در کنار اقیانوس عظیمی از اطلاعات از تشنگی میمیرد.
کاش حداقل آداب گفتگو را بلد بودند!
پنج نفریم. مشخصات درجشده در بلیط میگوید بلیطمان کوپهی شش نفره نیست بلکه سالنی چند ده نفره است. سوار میشویم و از روی شمارهها صندلیهایمان را پیدا میکنیم. دو ردیف مانده به انتهای سالن صندلی من است. مینشینم. زاویهی پشتی صندلی را مطابق میل ستون فقراتم تنظیم میکنم. تا به خودم میآیم چند نفر خانم جوان که سه نفرشان کشف حجاب کردهاند و الباقی در آستانهی کشف حجابند وارد سالن میشوند و عدل ردیف جلوی ما مینشینند. به دوستم نگاه میکنم. دیدن این بانوان مکشوفه، برایمان عادی نیست. دوستم به دنبال راه برونرفت از این اوضاع به محض دیدن مأمور قطار، درخواست یک کوپهی شش نفره میکند؛ البته اگر امکانش باشد. مأمور قطار قول نیمبندی میدهد و میرود.
کتابی را از کیفم بیرون میآورم تا در کنار مدیریت زمان، چشمم را هم مدیریت کنم. اما با وجدانی که نمیخواهد بخوابد چه کنم؟! کتاب را میبندم و سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم. پلکهایم را روی هم میگذارم. فکرها به ذهنم هجوم میآورند و از سر و کول هم بالا میروند. صدای خندههای گاه و بیگاه آن بانوان رشتهی افکارم را پاره میکند. به ساعتم نگاه میکنم. ساعت از دوازده شب گذشته است. خانم محجبهای که کنارم نشسته و رخ در نقاب چادر کشیده و چرت میزند، تکانی میخورد و میگوید: «چندین بار از صدای حرف و خندهشون بیدار شدم.» سرم را به سمتش میچرخانم و میگویم: «آزادند دیگه».
یکی از دوستان همراهم به دختری که با موهای مش کرده و اتوکشیده صندلی جلوتر نشسته به آرامی تذکر میدهد که شالش را سرش کند. دختر چشم غرهای میرود و میگوید: «دلم نمیخواد.» خانم چادری که در ردیف بغل نشسته صدا بلند میکند: «اینکه حرف نشد.» دختر خانم سمت او برگشته و میگوید: «مگه من به شما میگم چادرت رو دربیار که تو به من میگی چیکار کنم؟» خانم چادری جواب میدهد: «شما حق نداری این رو بگی. چون حجاب قانون مملکته.» خانم بیحجاب محکمترین استدلالش را رو میکند: «دلم نمیخواد قانون رو رعایت کنم.»
دیگر سکوت را جایز نمیبینم. وارد بحث میشوم: «ببخشید خانم محترم شما معنای آزادی را اشتباه متوجه شدید. آزادی این نیست که هر کار دلم بخواد بکنم. اینجا یه مکان عمومیه و همه در آرامش و امنیتش سهم داریم. اما شما عملا حریم بقیه رو نقض کردید. الان شب از نیمه گذشته و ما احتیاج به استراحت داریم اما خندهها و بلندبلند حرف زدن شما آسایش ما رو به هم زده.» به جای گوش دادن دائم تلاش میکند جواب بدهد. دوست ندارد بشنود. فقط میخواهد حرف بزند. اصلا همه حرف میزنند و هیچ کس نمیشنود. یکی صدا بلند میکند: «شما برو دزدی نکن.» حالا از کجا دزدی ما برایش مسجل شده، خدا میداند!
ادامهی بحث بیفایده است. سکوت میکنم. درگیری لفظی بین خانمهای چادری و دخترکان بیحجاب ادامه دارد. همهمه بالا گرفته که مسئول قطار وارد سالن میشود. یکی از همان خانمها داد میزند: «خفه شید»! تدبیر مسئولین قطار اما انتقال خانمها به سالن دیگری است. رعایت قانون پیشکش، کاش حداقل آداب گفتگو را بلد بودند!
خط قرمز سردار سلیمانی
رسول خدا صلیالله علیه و آله، ناظر به علمش به فتنههای پیش روی امتش فرمود: «هرگاه فتنهها مانند پارههای شب تار به شما روی آورد به قرآن پناه ببرید.» حالا باز ماییم و شب تار فتنه. قرآن که باید پناهمان باشد در آیهی دوم از سورهی عنکبوت میفرماید: «أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لایفتنون… آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: ايمان آورديم به حال خود رها میشوند و دچار فتنه نخواهند شد؟!» مولاعلی علیهالسلام با نزول این آیه از رسول خدا (ص) میپرسد: «ما هذه الفتنه؟ این کدام فتنه است؟» و رسول خدا میفرماید: «ای علی! تو مورد ابتلا امت قرار میگیری و امت به وسیلهی تو آزمایش میشوند. تو مورد خصومت و دشمنی امت قرار میگیری، پس خودت را برای تحمل عداوتها آماده کن.» وقتی این قیل را کنار آن قال میگذاریم، درمییابیم «ولایت» سختترین فتنه برای محک ایمان است و علیشناس بودن راه عبور از فتنهها. گاهی غبار فتنهها به قدری بالا میگیرد و رسانههای اموی طومار حق و باطل را چنان درهم میپیچند که چهرهی علی را هم مخدوش کرده و اهل نماز بودنش را محل شک میکنند. اما ندای «این عمار» یعنی تا وقتی عمار میانمان هست، بر طریق شک ماندن کافری است.
انقلاب اسلامی که به فرمودهی امام راحل (ره) تداوم انقلاب پیامبر (ص) است، فتنههایش نیز از جنس همان فتنههای قاسطین و مارقین و ناکثین است؛ از فتنهی 78 تا اغتشاشات 1401. فتنههایی که بهانهی شروعشان و بستر شکلگیریشان متفاوت، اما حمله به اصل «ولایت فقیه» و حرکت در جهت براندازی نظام اسلامی وجه اشتراکشان بوده است. فتنههایی که به فرمودهی مولا علی علیهالسلام «وقتی میآیند، ناشناخته هستند و مردم نمیدانند در فتنه افتادهاند، اما وقتی پشت میکنند تا بروند، تازه معلوم میشود در فتنه بودهاند.» سردار سلیمانی که در فتنهها عمار و در جبههها مالک بود، شناختش در اقبال و ادبار فتنهها، ذرهای خدشه برنمیداشت. موضعش در فتنهی 18 تیر 78 که در قالب انتشار یک نامه عیان گشت، سندی بر اهل البصر و الصبر بودن او است. فتنهای که در ظاهر با اعتراض چند تن از دانشجویان در کوی دانشگاه تهران در واکنش به تعطیلی روزنامهی سلام آغاز شد، در باطن حاصل توطئهای برنامهریزی شده بود که هدف از آن ایجاد استحاله در نظام، تضعیف جایگاه ولایت فقیه و وقوع یک انقلاب رنگین در ایران بود.
در آن روزهای دشوار که کودتاچیان خارجی دست در دست برخی مزدوران داخلی با حمایت رسانههای زنجیرهای در آتش فتنه میدمیدند و فشارهای بینالمللی علیه نظام تشدید میشد و نوک پیکان حملات، ولی جامعه را نشانه رفته بود، نامهای توسط 24 تن از فرماندهان ارشد نظامی خطاب به رئیس جمهور وقت آقای خاتمی نوشته شد که از انفعال او در مقابل موج سنگین این فتنه ابراز نگرانی کرده بودند. سردار سلیمانی، فرمانده سپاه قدس از نگارندههای اصلی این نامه بود که برای دولت وقت، فصلالخطاب به شمار میرفت: «جناب آقای رئیس جمهور.. آیا حرمتشکنی و توهین به مبانی این نظام، تأسف و پیگیری ندارد؟ آیا حریم ولایت فقیه کمتر از کوی دانشگاه است؟ آیا حریم امام، آن انسان کمنظیر، کمتر از جسارت به یک دانشجو است؟…آیا زیر سؤال بردن جمهوری اسلامی، این یادگار دهها هزار شهید و شعار علیه آن دادن فاجعه نیست؟ جناب آقای خاتمی، چند شب پیش وقتی گفته شد عدهای با شعار علیه رهبر معظم انقلاب به سمت مجموعه شهید مطهری در حرکتاند، بچههای کوچک ما در چشم ما نگریستند، انگار از ما سؤال میکردند غیرت شما کجا رفته است؟….جناب آقای خاتمی، رسانهها و رادیوهای دنیا را بنگرید، آیا صدای دف و دهل آنها به گوش نمیرسد؟ جناب آقای رئیسجمهور، اگر امروز تصمیم انقلابی نگیرید و رسالت اسلامی و ملی خودتان را عمل نکنید، فردا آنقدر دیر و غیرقابل جبران است که قابل تصور نیست. در پایان با کمال احترام و علاقه به حضرتعالی اعلام میداریم کاسهی صبرمان به پایان رسیده و تحمل بیش از آن را در صورت عدم رسیدگی، بر خود جایز نمیدانیم.»
ده سال بعد، وقتی فتنهی 88 توانست فضای کشور را به بهانهی گزاف تقلب در انتخابات ملتهب و برخی خواص را در زمرهی ساکتین فتنه و برخی را در قامت عاملین فتنه مردود کند، اما نتوانست سردار سلیمانی را با وجود مأمور بودنش به مبارزه با «فتنههای نیابتی» منطقهای، مغلوب «فتنهی تغلب» انتخاباتی کند. به گفتهی سردار عزیز جعفری فرمانده وقت سپاه: «در ایام فتنه هرگاه میآمد ایران خیالش راحت نبود..دغدغه داشت و تلاش می کرد ماجرا را آرام کند و حتی بارها به من میگفت آمادگی انجام هر مأموریتی را دارم. البته نیازی به نقش آفرینی او در صحنه نبود، اما بیشتر نقش سیاسی و دیپلماسی داخلی را به خوبی انجام میداد؛ اما به شدت ناراحت و عصبانی از کلیت این حرکت و حامیان فتنه ۸۸ بود.» هم از حامیان فتنه ناراحت بود و هم تلاش میکرد به رسم رفاقت دستشان را برای عبور امن از فتنه بگیرد. سربند همین منش و روش بود که وقتی خبر نامهی بدون سلام یکی از خواص به او رسید، آرام و قرار از کف داد و گفت: «باید تمام تلاشمان را بکنیم تا او را برگردانیم.» اما عدهای چنان نسبت به حقیقت چشم بسته میشوند که صدها بلاغ مبین هم برایشان بی اثر است.
سال 96 که اعتراضات مردم به وضعیت اقتصادی کشور بسترساز فتنهای دیگر شد و میدانداری رسانههای بیگانه اعتراضات را به سمت اغتشاش تا آتش زدن پرچم ایران برد، یکی از سران فتنه نامهای سرگشاده خطاب به رهبر انقلاب منتشر کرد و ایشان را مسبب وضع موجود دانست. شهید سلیمانی که عیار ولایتمداریش طلای بیست عیار بود، طی یک سخنرانی عتابآمیز خطاب به فتنهگران گفت: «برخی که دنبال ارتباط با آمریکا هستند از کشورهای همپیمان آمریکا عبرت بگیرید، ببینید چه وضعیتی دارند، تحریم هم نیستند، اما امروز به فلاکت افتادهاند، اینها که همپیمان آمریکا هستند، برخی برداشت غلطی کردند و میگویند همانگونه که امام خمینی جام زهر را نوشید امروز هم رهبر انقلاب جام زهر را بنوشد و ارتباط برقرار شود، این چه غلط بزرگی است این چه سفسطهای است، این کار جان اسلام و ایران را میگیرد، شرایط امروز با زمان جنگ قابل مقایسه نیست… امروز رمز موفقیت ما در دو چیز است یکی پیروی مطلق از امام خامنهای عزیز و این فقیه عالیقدر، من متاسفم که برخی که خود را پیرو خط امام میدانند بهجای نامه سرگشاده نوشتن به دشمن به ولی فقیه ایستاده در برابر دشمن نامه مینویسند، این درست است؟ امروز برخی که در گوشه نشستهاند و کز کردهاند و در برابر انقلابی که امام تاسیس کرد، پز اپوزیسیون را میدهند این غلط است، البته خیلیها مثل کف روی آب بودند و رفتند، روزی کسی با تز انقلابی به صورت شهید همت در سپاه تهران سیلی زد، امروز همان آدم مزدور آمریکاست و در آمریکا برای او جاسوسی میکند.»
13 تیر 97، خبر نامهای از حاج قاسم رسانهای شد که خطاب به رئیس جمهور وقت نوشته بود: « آنچه از فرمایشات حضرتعالی در رسانهها منعکس شد، مبنی بر اینکه اگر نفت ایران صادر نشود، تضمینی برای صدور نفت کل منطقه نمیباشد و بیانات بسیار ارزشمندی که در موضع جمهوری اسلامی نسبت به رژیم صهیونیستی فرمودید، مایه مباهات و افتخار است… دست شما را برای ایراد این سخنان به موقع، حکیمانه و صحیح میبوسم و برای هر سیاستی که مصلحت نظام اسلامی باشد در خدمت هستیم.» رسانهای شدن نامه موجی از انتقادات و واکنشهای شتابزده از سوی برخی اصحاب رسانه و احزاب را به سمت ایشان روانه کرد. اما هیچ یک از آن نقدها، سردار را از موضع خود منصرف نکرد. آنچه برای آن مرد بزرگ اولویت داشت، نه منافع حزبی و جناحی و نه آبروی شخصی که تنها مصلحت اسلام و آبروی نظام بود. زمانی طی گفتوگوهایی قرار شده بود گروهی از اشرار با ضمانت حاجی سلاحشان را تحویل دهند. بعد از دیدارشان با سردار و شنیدن صحبتهایش، حالشان دگرگون شد. یکی از آنها گفت: «من سلاحم را تحویل جمهوری سلیمانی دادم.» دیگری گفت: «من هم طرفدار جمهوری سلیمانی هستم.» وقتی حرفها و برداشتهایشان به گوش حاج قاسم رسید، یک کلام گفت: «ما جمهوری سلیمانی نداریم، یک جمهوری داریم؛ جمهوری اسلامی ایران!» حالا که او در زمرهی شهیدانی است که در قهقهی مستانهشان و در شادی وصلشان «عند ربهم یرزقون»اند، وصیتنامهاش سنگ نشانی است که ره گم نشود: «از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولی فقیه، خصوصا این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمت مقدسات بدانید.»
فلسفه افزایش جراحیهای زیبایی و آرایشهایی که به نگاه جنسی به زن دامن میزند
امروزه در دنیای شبه مدرنی که با آن روبرو هستیم کمتر سلبریتی وجود دارد که به عملهای زیبایی روی نیاورده باشد. عملهایی که نشان از تغییر جدی در معیارهای زیباییشناختی دارد و به علت گسترش فضای مجازی و دسترسی افراد به محتوای رسانه، عملکرد این افراد در این زمینه به نوعی الگو برای افراد جامعه تبدیل شده است. زیباییهایی که بیشتر بر برجستهسازی جذابیتهای جنسی تمرکز دارد. همین فهم از زیبایی در بسیاری موارد سبب کشف حجاب در بین برخی بازیگران شده و با عنوان آراسته بودن، حجاب اسلامی نفی و یا در قالب ناهنجاریهای پوشش برزو پیدا کرده است.
برای دستیابی به درک عمیقتر نسبت به این تغییر معیار زیبایی باید نگاهی به هنر مدرن و فلسفهی آن بیاندازیم. چراکه معمولا دنیای هنر، دنیایی است که انسان فهم خود را از زیبایی به تصویر میکشد. از همین رو درک زیبایی در فلسفهی مدرن را باید در آثار هنرمندان آن جستجو کرد. مجسمهی حضرت داوود میکلآنژ از جملهی این آثار است. این مجسمه بیش از آنکه بازتابدهندهی شخصیت دینی یک پیامبر باشد، بر زیبایی اندام و حتی ذائقهی جنسی مخاطب تمرکز کرده است و فکر و ذهن مخاطب را در اولین نگاه متوجه غرائض شهوانی و جنسی میکند. ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه میگوید: « هنر در خدمت به دین نشان داد که با عشق سر و سری دارد. عناصر غیردینی، بدنهای موزون و پیکرهای لطیف در مقدسترین و دینیترین نقاشیهای عهد رنسانس خود را سرزده جا کردند. مریم به صورت ونوس چاق درآمد و حضرت یحیی به شکل آدونیس خوشاندام و بدن لخت سباستیان مقدس سرمشق نقاشان گردید…..هنر و علایق جنسی از یک منبع واحد به شدت فوران میکند».
توجه به زیباییهای خیرکننده و ظاهری انسان در دنیای مدرن محصول فهمی اومانیستی از زیبایی و هنر است. از منظر هگل ساز و کار فهم زیبایی و زشتی در وجود انسان مدرن خراب شده و جای زیبایی و زشتی عوض شده است. حتی هربرت مارکوزه در کتاب خود میگوید: « نظام سرمایهداری کاری با انسان میکند که حسگرهای زیباییشناسیاش از کار میافتد؛ یعنی چیزهای زیبا را زیبا نمیبیند و چیزهای زشت را هم زشت نمیپندارد». تحت چنین فلسفه و نگرشی است که الگوهای زیبایی تولید و با پشتیبانی رسانهها ترویج میشوند. بازار پیکرتراشان داغ شده و عملهای زیبایی رکوردار میشوند. در جامعهای که فلسفهی زیبایی اینچنین درک میشود، زن که خود ذاتا مظهر جمال خداوندی است، از حقیقت وجودی خود جدا شده و تمام و کمال در اندام و زیبایی ظاهری خلاصه میشود و تبدیل به ابژهی جنسی میگردد.
شاید این نقل با فطری بودن تمایل به زیبایی، متناقض به نظر برسد. اما از منظر قرآنی نیز زیبایی به دو نوع زیبایی شیطانی و الهی تقسیم میشود و متناسب با درجات ایمان، زیبا دیدن، شناخت و فهم آن برای مومن و غیرمومن متفاوت خواهد بود. به عبارتی زیباییهایی وجود دارند که شیطان آنها را در نظر انسان زینت داده است، « زین لهم الشیطان». در نگاه قرآنی زیبایی با عینک ایمان فهم میشود، در حالیکه در اندیشهی مدرن، زیبایی امری مبتنی بر نگاه فرد است و ایمان زیربنای آن قرار نمیگیرد. اندیشهای که وقتی در قالب مثل بازتاب داده میشود، زیبایی را اینگونه تفسیر میکند: « beauty is in the eye of the beholder».