اندر خم یک کوچه

برای در بند کردن تفکراتم
 خانه ورود

آمار وبلاگ

  • امروز: 115
  • دیروز: 65
  • 7 روز قبل: 1955
  • 1 ماه قبل: 11853
  • کل بازدیدها: 150200
  • بحران هویت زن انقلابی
    ارسال شده در 1 تیر 1400 توسط نازگل در انقلاب, حجاب, سبک زندگی, نقد, زن, فرهنگ

                                  
    این تصویر به ما می گوید با نسلی از دختران نوجوان و جوان روبرو هستیم که دچار بحران هویت زن انقلابی شده اند. دخترانی که مفهومی مردسالارانه از جهاد را فهمیده اند. دخترانی که حتی هویت زنانه خودشان را باور نکرده و از ظرفیت زنانه‌ی خود بی خبر و حتی گاهی منزجرند. سربند همین بحران هویت و فقدان معرفت، ساحت قدرت را فقط در میدان سخت دیده و در تلاشند تا خود را با تعریفی مردانه از قدرت تطبیق دهند.

    ریشه‌ی این بحران هویت و عدم درک ساحت قدرت نرم زنانه را باید در عدم تبیین و فهم تفاوت های زن و مرد جستجو کرد. وقتی تفکرات فمنیستی با اصالت دادن به ویژگی های مردانه، به دنبال توانمندسازی زنان است، زمینه‌ی ورود زن را به عرصه ای فراهم می آورد که نه تنها کوچکترین تناسبی با فعالیت در آن عرصه ندارد بلکه تصویر کاریکاتوری و ناموزون از زن در جامعه ارائه می دهد. وقتی برخی مدعی اند که زن و مرد هیچ تفاوتی ندارند و تمایزات موجود برساخت محیط و انتظارات اطرافیان است و هیچگونه تفاوت روانشناختی فی مابین آنها وجود ندارد، اولین قربانی این تفکر دختر جوانی می‌شود که به جای بهره برداری از ظرفیت های زنانه اش، به دنبال محکم کردن بند پوتین مردانه ای است که جماعت زن نشناس برایش دوخته اند.

    به عنوان مثال یکی از تفاوت هایی که خالق حکیم در کیفیت خلقت زن و مرد قائل شده است، متفاوت بودن حجم هسته آمیگدال و ترشح هورمون تستسترون در مردان نسبت به زنان است که حجم آن در مردان بیشتر می‌باشد و همین امر سبب می‌شود تا میزان پرخاشگری در آنها بیشتر دیده شود، به گونه ای که آنها را مستعد نظامی گری میکند. از طرف مقابل، ترشح زیادتر هورمون اوکسی توسین و استروژن که هورمون عشق و محبت نامیده می‌شود در زنان سبب بروز رفتارهای مادرانه، مراقبتی می‌گردد.

    به عبارت دقیق تر هیچ یک از زن و مرد به تنهایی کامل نیست و از همان جهتی که یک زن دارای کمال است یک مرد دارای نقص است. به همین دلیل هریک از این دو جنس رفع نقص خود را در وجود دیگری میبیند و این امر سبب تمایل آن دو به یکدیگر می‌شود. هر تلاشی برای برهم زدن این تفاوت سبب کاهش جذابیت آنها نسبت به یکدیگر شده و اولین آسیب برهم زدن این نظم متوجه کانون خانواده خواهد شد و یک جامعه را با بحرانی جدی روبرو خواهد کرد.

    رهبر انقلاب درباره این تفاوت می‌فرمایند: «بعضي از انگشت‌ها خيلي درشت و گنده هستند و براي کندن يک سنگ از زمين خيلي مناسب‌ند اما اگر بخواهند يک جواهر خيلي ريز را لمس کنند معلوم نيست بتوانند بردارند. اما بعضي از انگشت‌ها ظريف و باريک‌ند. آن سنگ را نمي‌توانند بردارند اما آن خرده‌جواهر و خرده‌طلا را مي‌توانند از روي زمين جمع کنند. زن و مرد اين طورند. هرکدام يک مسئوليتي دارند. نمي‌شود هم گفت مسئوليت کدام‌يک سنگين‌تر است. مسئوليت هر دو سنگين است.»

    حقوق زنان زن زنانگی ها فمنیسم مردسالاری هویت 6 نظر »
    عصر فریب
    ارسال شده در 19 اسفند 1399 توسط نازگل در غرب, سبک زندگی, افکار عمومی, نقد, زن, نفوذ, فرهنگی

                       

    در دهه شصت ، ورود تفکر سرمایه داری به کشور و شروع تغییر تدریجی سبک زندگی مسیر غلطی را پیش روی دختران جامعه ریل گذاری کرد و اولویت آنها را از ضرورت ازدواج به موقع به فضیلت تحصیل تغییر داد. مسیری که با گذشت بیش از سی سال از آن دوران، سبب تشدید بحران ازدواج دختران دهه شصت شد و جامعه خواب زده را با اعترافات ساختار شکنانه دختری مجرد با بهت و سردرگمی مواجه کرد. بحرانی که مسبب آن تفکر لیبرالی است که با نفوذ در باورهای جامعه، عده زیادی را قربانی ریل گذاری غلط کرده است.

    جامعه که گویا قرار نیست از تجربه های گذشته درس بگیرد، یکبار دیگر در آستانه گام برداشتن در مسیری است که اینبار با نفوذ تفکرات فمنیستی در میان برنامه سازان رسانه ملی، در حال ریل گذاری است؛ که در قالب برنامه‌هایی چون عصر جدید دست به هنجارشکنی زده و باتشویق زنان جامعه به قدم گذاردن در مسیری با ارزش‌های مردسالارانه و ترویج ارزش‌هایی که اولویت زنانگی محسوب نمی‌شود، قدم در مسیری گذارده‌اند که غرب دویست سال پیش آن را تجربه کرد و اکنون با کانون‌های آشفته‌ی خانواده و کودکان تک والدینی و آمار سرسام‌آور طلاق و جدایی و افزایش افسردگی مواجهه گردیده است.
    معیاری که امروز رسانه به عنوان زن قوی به خورد جامعه می‌دهد، معیاری نیست که مولفه‌های آن در دین ما تعریف شده است. تعریف زن قوی بودن، زور بازو داشتن و هنجارشکن بودن نیست.


    حدود دویست سال پیش جامعه‌ی آمریکایی چیزی نبود که امروزه با آن مواجه هستیم. مردم دارای علقه‌های مذهبی بودند و خانواده از اصالت برخوردار بود. زنان دل در گرو همسر و فرزندان داشتند و خانه‌داری برایشان لذت‌بخش بود. خانواده‌ها پرجمعیت و وابستگی‌های عاطفی بین اعضای خانواده وجود داشت. از سال 1900 میلادی و با آمدن سینما مسیر جدیدی پیش روی مردم غرب گشوده شد و آنها را با عالمی جدید از رویاها روبرو کرد. برنایز خواهرزاده زیگموندفروید با پی بردن به اهمیت ناخودآگاه مردم و نقش رسانه‌ها تلاش کرد تا با بهره‌بری از این دو عامل در کنار هم، هنجارهای جامعه را تغییر دهد و مسیر جدیدی را پیش ‌روی جامعه‌ی سنتی آمریکا ریل‌گذاری کند؛ جامعه‌ای که هنوز در مقابل ناهنجاری‌ها مقاومت نشان می‌دادند. تغییر باورهای یک جامعه‌ی خانواده‌محور اگرچه در ابتدا غیرممکن می‌نمود، اما با کمک رسانه و جریانات فمنیستی به راحتی امکان‌پذیر گردید. مردم آمریکا شاید در ابتدا به سرانجامی که چنین ساختار شکنی‌هایی قرار بود برایشان به ارمغان بیاورد حتی فکر هم نمی‌کردند. راهی که بزرگترین قربانی آن خانواده بود.

    لازم به ذکر است این نوشته به دنبال نفی اهمیت ورزش برای زنان نیست، که حتی ورزش را امری واجب و ضروری برای زنان می داند و لزوم بسترسازی درست برای گام برداشتن زنان در این مسیر را از وظایف مسوولان قلمداد میکند. نقد این نوشتار متوجه نفوذ جریانی پنهان در رسانه و نهادهای مسوول است که هدفش سوق دادن دختران جامعه در مسیری غیرفطری و مخالف طبیعت ظریف و ظرافت زنانه است و برای نیل به این هدف در تلاش است جامعه را با خود همراه کند. پایان این آغاز بهت و بحرانی دیگر برای جامعه به همراه خواهد داشت.                

    رسانه ملی زنان عصر جدید فمنیسم 15 نظر »
    بزرگ مثل میرزا کوچک
    ارسال شده در 3 دی 1399 توسط نازگل در جهان اسلام, شهدا, سیاسی, اسلام, بصیرت, تاریخ

    چندین ماه پس از تاج‌گذاری احمدشاه، جنگ جهانی اول بین سرمایه‌داری غرب و سوسیالیزم شرق، بالا گرفت. جنگی که با قتل ولی‌عهد اتریش توسط صرب‌ها شروع شد و امتدادش به خاک ایران کشیده شد و لشکر روس‌ها را به سمت مرز ایران گسیل داشت. ارتش انگلیس از یک‌طرف و نیروهای عثمانی از طرفی دیگر، با زیر پا گذاشتن حقوق بین‌الملل، خاک وطن را محل تاخت و تاز خصمانه‌ی خود قرار دادند. در این اوضاع نابسامان، حقوق مردم ایران به صورت عام و ساکنان خطه‌ی شمالی کشور به صورت خاص، زیر چکمه‌ی ارتش تزاری روس، نادیده گرفته می‌شد و مال و ناموس این مردم نجیب، بازیچه‌ی امیال سربازان روسی قرار می‌گرفت. جنگی که ارمغانش برای ملت ایران، تشدید هرج و مرج داخلی، ناامنی، فقر و آشفتگی بیش‌تر اجتماعی و سیاسی بود.
    ▪️▪️▪️
    احمدشاه، هم‌چون دیگر شاهان قاجار، ترجیحش تماشای بدبختی و فلاکت مردم بود. واحد سواره‌نظام ارتش که قبل‌تر با تدبیر قجری به بریگاد قزاق سپرده شده بود، تمام تلاشش را می‌کرد تا هیچ‌گونه برخورد خصمانه‌ای با قزاق‌های روس نداشته باشد. این انفعال، ریشه در قراردادی داشت که پس از دومین سفر اروپایی ناصرالدین‌شاه به ایروان، با دولت روس منعقد شده بود و به‌موجب آن، سربازان ایرانی زیر نظر افسران روس آموزش می‌دیدند. قراردادی که موجه‌ترین دلیلش، خوشایند شاه از لباس متحدالشکل هنگ‌سوار قزاق، در خلال سان دیدن بود. در پی همین هوس ملوکانه، زمام امور ایران به دست روس‌ها سپرده شد. افسران قزاق، گزارش‌های سیاسی و نظامی‌شان را به پطرزبورگ یا سفارت روسیه در تهران می‌دادند اما حقوق و مزایای‌شان را از دولت بدبخت، بی‌عرضه، بیگانه‌پرست و ناکارآمد ایران می‌گرفتند.
    ▪️▪️▪️
    روزگار عجیبی بر این سرزمین می‌گذشت. یک‌طرف روس‌ها حکم می‌راندند؛ یک‌طرف اربابان و ملوک‌الدوله‌ها و این وسط، گرده‌ی رعیت زیر شلاق ملاکین و مباشران هر روز سیاه‌تر می‌شد. برای اربابانی که نان‌شان را در خون رعیت ترید می‌کردند، کافی بود پرچم روس بر بالای عمارت‌شان در اهتزار باشد تا کسی پیگیر آمار خلاف‌های ریز و درشت‌شان نشود. ازدواج بی‌اذن ارباب ممنوع و در گرو باج‌سبیلی بود که رعیت‌زاده باید در قالب پول یا سکه‌ی طلا می‌پرداخت. گاهی ارباب پا را فراتر از گلیم شرف می‌گذاشت و گوهر شرافت دهقان‌زاده را طلب می‌کرد. حاکمان هر ایالت‌ که هم‌چون عروسک خیمه‌شب‌بازی در دستان صاحبان قدرت بودند، گاه و بی‌گاه سوار بر کالسکه‌ای که با چندین خدم و حشم اسکورت می‌شد، میان روستا متفرعنانه تاب می‌خوردند و ارد ناشتا می‌دادند تا ابهت پوشالی‌شان را در قالب عبارت «کور شو و دور شو» به‌رخ رعیت بی‌نوا بکشند. ملتی که با مشروطه به اصلاح امیدوار شده بود، اینک نه تنها افول آن انقلاب را نظاره می‌کرد، بل‌که شاهد ننگ تاریخی دیگری زیر چکمه‌ی روس و خدعه‌ی انگلیس بود.
    ▪️▪️▪️
    «یتیم‌خانه‌ی ایران» نیازمند دست حمایت پدری شجاع و غیرتمند بود تا در این بلبشوی سیاسی و نظامی، بتواند قدری کمر راست کند. یونس، پسر میرزای بزرگ که در ابتدای امر، الفبای مبارزه را با رخت طلبگی در میان حجره‌های مدرسه‌ی «حاجی‌حسن» رشت آموزش دیده بود، در مواجهه با این نابسامانی‌ها تغییر مشی داد. میرزا، عبا را با چوخا (کت ضخیم پشمین) نعلین را با چموش (کفش با چرم گاومیش) و عمامه را با کلاه نمدی سیاه تاخت زد. او که از جوانی مشروطه‌خواه بود، قلم و کتاب را زمین گذاشت، تفنگ و فشنگ برداشت و از مجتهدی بالقوه به مجاهدی بالفعل تبدیل شد. «میرزا کوچک‌خان» در بدو امر با رجال دین و سیاست، وابسته‌ به «هیئت اتحاد اسلام» در تهران به مذاکره نشست. او تنها راه چاره را در تشکیل کانون ثابتی می‌دید که بر علیه بیدادگری‌ها به‌پا خیزد. از نظر میرزا، جنگل‌های انبوه گیلان، بهترین کانون مبارزه بود. «حاج‌احمد کسمایی» با حمایت مادی و معنوی از «نهضت‌جنگل» میرزا را در تهیه‌ی سلاح یاری کرد تا کانون سری مبارزه را در جنگل بنیان نهد. یونس، ایدئولوژی جنگلی‌ها را این‌گونه بیان کرد: «ما قبل از هرچیز، طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلالی به تمام معنای کلمه؛ یعنی بدون اندک مداخله‌ی هیچ دولت اجنبی. اصلاح اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلاتی دولتی که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم». رفته‌رفته فتیله‌ی این خروش مردمی بالا گرفت و رشادت‌های این فئه‌ی قلیله، خونی تازه در کالبد #گیلان و #ایران تزریق کرد.
    ▪️▪️▪️

    پیروزی‌های پی‌درپی جنگلی‌ها در برابر قوای روس و نیروهای دولتی، محبوبیت آن‌ها را در میان مردم افزایش داد. سه سال پس از شروع جنگ جهانی اول و هم‌زمان با انقلاب اکتبر روسیه، قدرت نهضت جنگل به اوج خود رسید. نفوذ جنگلی‌ها به قدری افزایش یافت که دامنه‌ی کمک‌های‌شان حتی به پایتخت مملکت هم می‌رسید. ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» می‌نویسد: «زمانی بود که در تهران قحطی و هرج‌ومرج، حکم‌فرمایی می‌کرد. طبقه‌ی بی‌بضاعت از علف بیابان، پوست خیک و لاشه‌ی حیوانات تغذیه می‌کردند. برنج، گندم و جو نایاب بود. به دستور دولت، یک نوع آشی در معابر فروخته می‌شد. هر که می‌خورد، ورم می‌آورد و می‌مرد. معلوم شد که کاسب‌های عالی‌شأن پایتخت، گوشت‌های مردار را در آش می‌ریزند تا نفع بیش‌تری ببرند. دولت در این اوضاع تکان نمی‌خورد. جنگلی‌ها بودند که دویست خروار برنج برای اهالی قحطی‌زده‌ی تهران فرستادند و تعهد کردند ماهانه ده‌هزار تومان به نفع درماندگان و قحطی‌زدگان بپردازند».
    ▪️▪️▪️
    حضور میرزا در میدان جنگ، ذره‌ای از دغدغه‌اش را در امر فرهنگ کم نکرد. او معتقد بود: «عقب‌ماندگی ایرانیان، ریشه در بی‌فرهنگی دارد». بنابراین بخشی از تلاش خود را صرف سامان‌دادن به امر فرهنگ و تأسیس مدارسی با همین جهت‌گیری کرد. زمانی که می‌رفت تا شعله‌ی گرمابخش «نهضت جنگل» فراگیر شود، قزاق‌های روس با هم‌دستی سربازان انگلیس، آتش جنگ منجیل را به طمع نفت، برافروختند. از رهگذر این جنگ، شکست سختی متوجه قوای جنگل شد. با عقب‌نشینی جنگلی‌ها، شهر رشت به دست انگلیس‌ها افتاد. درگیری‌های نامنظم بین قوای انگلیس‌ و مردان جنگل به امری روزمره بدل گردید. درست در همین شرایط، احتکار خواربار در دستور کار مقاطعه‌کاران و بازرگانان ابن‌الوقت قرار گرفت. برنج که بخش اعظم مصرف روزانه‌ی مردم گیلان بود، نایاب شد؛ به‌گونه‌ای که تنها دست طبقات اشراف و اعیان به آن می‌رسید. این‌گونه، خطر قحطی، مزید بر خطر ناامنی شد. سیاست انگلیسی‌ها از احتکار خواربار و ایجاد قحطی مصنوعی، به زانو درآوردن مردم و تحریک افکار عمومی بر علیه جنگلی‌ها بود تا بدین‌وسیله آن‌ها را مسبب این کمبودها و سختی‌ها نشان دهند.
    ▪️▪️▪️
    با پیروزی انگلیس در جنگ جهانی اول، دامنه‌ی نفوذ این ‌روباه که البته آن زمان، دوران جوانی‌اش را می‌گذراند، در ایران روزبه‌روز افزایش یافت. «وثوق‌الدوله» با حمایت انگلیسی‌ها به نخست‌وزیری منصوب و مجری سیاست‌های مورد نظر بریتانیا، من‌جمله سرکوب نهضت جنگل ‌شد. انگلیس که با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» از نمد اختلافات پیش آمده بین حاج‌احمد کسمایی و میرزا، به‌دنبال کلاه استعماری خویش بود، سرانجام موفق شد با حیله‌ی وثوق‌الدوله، کسمایی را تسلیم دولت ایران کند. از این پس بود که میرزا و دیگر جنگلی‌ها مورد تعقیب دائم قوای دولتی قرار گرفتند. تا جایی که دکتر حشمت، از هم‌رزمان وفادار میرزا نیز وادار به #تسلیم و در نهایت #اعدام شد. مجاهدین باقی‌مانده هم رفته‌رفته قدرت مقاومت‌شان را از دست می‌دادند و راضی به تسلیم می‌شدند. «کوچک جنگلی» که اوضاع را چنین وخیم دید، در نطقی خطاب به یاران باقی‌مانده‌اش گفت: «رفقا! این روزها بهترین اوقات آزمایش است. بعضی‌ها تفنگ را برداشته، با اسلحه تسلیم می‌شوند. هرچند وضع‌مان بد است، خسته و فرسوده‌ایم و بی‌پول و بی‌آذوقه در معرض تندباد حوادثیم، ولی از شما می‌پرسم؛ آیا برای عاشقان میهن، این‌گونه سختی‌ها دارای اهمیت است؟ آن‌ها که خواهان ترقی و تعالی وطن‌اند، نباید از هیچ‌چیز پروا کنند!»
    ▪️▪️▪️

    میرزا که سر تسلیم نداشت، به‌همراه هشت تن از مجاهدان، کوه‌به‌کوه و جنگل‌به‌جنگل می‌گریخت. پیرو اعلامیه‌ی فرماندهی نیروی قزاق، کسی حق پناه‌دادن به جنگلی‌ها را نداشت؛ در غیر این‌صورت، خانه‌اش به آتش کشیده می‌شد. هیچ‌کدام از این سختی‌ها باعث نشد میرزا از پای بیفتد. او یک‌بار دیگر به کمک خالوقربان و احسان‌الله‌خان «کمیته‌‌ی انقلاب سرخ ایران» را تشکیل داد و «حکومت جمهوری گیلان» را تأسیس کرد. حکومتی که اساس آن بر مبنای حفظ موازین اسلام و لغو تمام قراردادهای استعماری بود. در این مقطع، میرزا به منظور کاهش فشار انگلیسی‌ها، قراردادی را با بلشویک‌ها امضاء کرد؛ اما با این شرط مهم که کسی حق تبلیغ کمونیست را در ایران نداشته باشد. چیزی نگذشت که طرف‌داران بلشویک‌ها در ایران و شگفتا که به رهبری احسان‌الله‌خان، به تبلیغ بل‌که کودتا علیه میرزا مشغول شدند؛ میرزایی که دقیقه به دقیقه تنهاتر می‌شد. با کودتای کمونیست‌های داخلی، خیانت شوروی، خباثت انگلیس، استبداد رضاخانی و صدالبته بی‌وفایی یاران، عمر جمهوری مستعجل میرزا به یک‌سال نکشیده، پایان یافت. در این میان احسان‌الله‌خان به قوای روس پیوست و خالوقربان با دریافت امان‌نامه از رضاخان، خود را تسلیم قوای دولتی کرد. گائوک و میرزا به عنوان آخرین بازمانده‌های قوای جنگل، در مسیر گیلان به خلخال، میان توده‌های برف زمین‌گیر شدند و جسد یخ‌زده‌شان توسط مردم، به دهکدهی خانقاه منتقل شد. اندکی بعد، سر میرزا توسط قوای دولت، از بدنش جدا شد و توسط خالوقربان به رضاخان جلاد هدیه شد تا عمر نهضت هفت‌ساله‌ی جنگل، به همین شرح که رفت، به پایان برسد؛ لیکن کوچک جنگلی تا ابد در قلب تمام آزادی‌خواهان و ایران‌دوستان، بزرگ و جاویدان باقی بماند.
    منتشر شده در روزنامه دیواری حق

    انگلیس ایران روس قاجار میرزا کوچک خان جنگلی نهضت جنگل نظر دهید »
    هم قریب و هم غریب
    ارسال شده در 23 آبان 1399 توسط نازگل در انقلاب, مدافعان حرم, اسلام, تاریخ, فرهنگ

    پرده‌ی اول: تنها روایتی که تا سال‌ها از مردم افغانستان می‌دانستم، بی‌شناسنامه ماندن فرزندانی بود که حاصل ازدواج یک تبعه‌ی افغان با یک دختر ایرانی بودند. فرزندانی که سربند همین بی‌شناسنامه بودن، نه ایرانی محسوب می‌شدند و نه افغان! همین شنیده‌ها و دیده‌هایی که گاه خیلی به من نزدیک بودند، تصویری ناموزون از افغانستانی‌ها در ذهنم ساخته بود. کم نبودند دخترانی در همین یزد خودمان که به عقد یک تبعه‌ی افغان در‌آمدند و با وجود داشتن فرزند، همسران‌شان از کشور #اخراج ‌شدند. زنانی که باید برای فرزندان‌شان- که فقط به اعتبار نداشتن یک سجل، نه حق ازدواج داشتند، نه تحصیل و نه کار- هم مادری می‌کردند و هم پدری…


    پرده‌ی دوم: یکی از روزهای دهه‌ی هشتاد بود. برادرم کفری از دست بچه‌های هنرستان محل تحصیلش به خانه آمد. قضیه از این قرار بود که بچه‌های مدرسه پشت سر امام‌جماعت- به علت افغان بودن- نماز نخوانده بودند. برادرم #نژاد‌پرست نبود و نیست؛ مثل همه‌ی ما! آخر شریعت اسلام به ما یاد داده که مرزها بی‌اعتبارند. مضاف بر آن، مرجع تقلیدمان در رساله‌‌اش نوشته است: «امام‌جماعت باید فردی عاقل، بالغ، شیعه‌ی‌ دوازده‌امامی، عادل و حلال‌زاده باشد. مهم است ایضا صحیح بخواند نماز را!» برادرم و چند نفر معدود که تاب توهین به مردی را نداشتند که بیشتر روزها #روزه بود و در #سلام عامل به «فاستبقوا الخیرات» پشت‌سرش قامت بسته بودند. گرچه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» اثر نکرد و امام‌جماعت از هنرستان برادرم رفت که رفت…


    پرده‌ی سوم: جوان افغان تعریف می‌کرد: دوران اصلاحات بود و خاتمی رئیس‌جمهور. من و سیدمرتضی هشت‌ساله بودیم و سرمست از بوی ماه مهر. مادرم که برای ثبت‌نام من به مدرسه رفته بود، ظهر نشده با رنگ پریده و عرق‌کرده برگشت. با بغضی که عن‌قریب مانده بود به #اشک بنشیند. هاج و واج مانده بودم. وقتی مادرم گفت: «شاید امسال نتوانی به مدرسه بروی» سقف خانه روی سرم آوار شد. دستور وزیر وقت بود که اتباع خارجی را نباید در مدارس ایران ثبت‌نام کنند. دو ماه بعد من و سیدمرتضی با رای‌زنی مادرش در روستایی دورافتاده، حق حضور در کلاس درسی را داشتیم که مستمع‌آزاد آن محسوب می‌شدیم و نه شاگردش! مدیر قبول کرده بود برویم #درس بخوانیم اما توقع #مدرک نداشته باشیم! هرچند عاشق درس خواندن بودیم و این شرط و شروط برای‌مان معنایی نداشت، اما غم غربت بیخ گلوی‌مان چنگ انداخته و سخت فشار می‌داد. احساس حقارت می‌کردیم. گاهی نگاه‌مان با نگاه‌هایی گره ‌می‌خورد که برق نژادپرستی‌شان توی ذوق‌ می‌زد. هرچند عمر این فرصت برای سید‌مرتضی کوتاه بود! پدرش در بستر بیماری افتاد و باید کمک‌خرج خانه می‌شد. همین شد که مدرسه را رها کرد. سیدمرتضی اما رفیق نیمه‌راه نبود! هر روز ظهر با اتوبوس تا مدرسه می‌آمد و با هم به خانه برمی‌گشتیم. وقتی از او سؤال می‌کردم که «چرا این‌همه راه را تا این‌جا می‌آیی؟» سنگ‌قلابم کرد که «چیزی نشده؛ عوضش با هم به خانه می‌رویم!» بعدها فهمیدم اگر اتوبوس #مسافر نداشت، به علت دورافتاده بودن روستای محل تحصیل‌مان، همان روستای قبلی راهش را کج می‌کرد و برمی‌گشت! حالا تمام سهم سید‌مرتضی از خاک کشوری که برایش حق شاگردی هم قائل نبود، قبری است گوشه‌ی گلزار شهدای خلدبرین یزد. جوانی دهه‌هفتادی که در بیستمین بهار زندگی‌اش، جانش را فدای انقلابی کرد که حالا مرزهایش به بلندی‌های جولان رسیده است. او مانند تمام شهدای «تیپ فاطمیون» مظلومانه و غریبانه زندگی کرد و مظلومانه‌‌تر و غریبانه‌‌تر پرکشید و شد اولین شهید مدافع حرم یزد. در عوض حالا سیدمرتضی یک سجل سنگی دارد که رویش تاریخ تولد و شهادتش حک شده. او شاگرداول کلاس درس دنیا شد و اسمش در زمره‌ی «عند ربهم یرزقون» ثبت شد و شد «مهاجر الی الله». مهاجری که مرزهای اعتباری را بی‌اعتبار کرد و همراه با جوان‌مردان دیگر افغان، نام افغانستان را با «شهدای تیپ فاطمیون» گره زد…

    پرده‌ی چهارم: در یکی از روزهای پاییزی به «کتابخانه‌ی شرف‌الدین علی» یزد کمی آن‌سوتر از میدان امیرچخماق رفتم. کتاب «سه‌دیدار» نادر ابراهیمی را مرجوع می‌کردم که چشمم لابه‌لای کتاب‌های روی میز به «جانستان‌کابلستان» امیرخانی افتاد. کتابی که در حال رعایت پروتکل‌های بهداشتی بود و روی میز کتاب‌های برگشتی‌ روزهای کرونایی #قرنطینه شده و فاصله‌گذاری اجتماعی را با کتاب‌های داخل قفسه لحاظ کرده بود؛ تا بعد از منفی شدن تستش به آغوش خانواده‌ برگردد. با «جانستان‌کابلستان» از کتابخانه بیرون زدم و از همان ایستگاه اتوبوس با امیرخانی همسفر هرات شدم. تنها جایی که نیاز نبود برای چاق‌سلامتی با مردمانش زبان دوم بلد باشد. حتی لازم نبود برای پر کردن فرم پذیرش هتل، درگیر اسپل‌کردن اسمش به حروف لاتین شود.

    روایت تاریخ پرحادثه‌ی هرات و مناره‌های خون‌آلودش و دستان هنرمند استاد «عمادالدین معمار» که کاشی به کاشی مناره را بالا می‌برد، آن‌قدر مرا بر سرشوق می‌آورد که دلم می‌خواهد الساعه یک تیکت به مقصد هرات بگیرم و میان تاریخ بر بخورم با آدم‌هایی که هنوز هم نمی‌شناسم‌شان. مثلا تصور کن! عدل بخورم به تور«تیمور گورکانی» همان که لنگش می‌خوانند و فاتح هرات، ایستاده بر کوهی از سرهای هرویان. بگذریم! تازه فهمیده‌ام استاد عمادالدین، هم معمار مسجدجامع گوهرشاد است و هم مسجدجامع هرات؛ مسجدی با دوازده مناره که تنها پنج مناره‌اش هنوز صابون تجاوز دشمن به تن‌شان نخورده است.

    میان ارگ قدیم هرات، صحبت از مرزهایی است که کمتر از یکصد و هفتاد سال میان ما کشیده شده است. آشی با یک وجب روغن که از میان دیگ‌های انگلیسی سرریز کرده و مرزهای اعتباری و دروغینی که از معاهده‌ی پاریس، عروس هرات را- که زمانی از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقی‌دانان به «فلورانس آسیا» شهرت داشت- از آغوش ایران جدا کرده است. نیرنگی که باعث شد تفکر «انا خیر منه» قوت بگیرد و غریب‌نوازی جایش را به بیگانه‌ستیزی وارداتی دهد؛ تا جایی که بر روی برخی دیوارهای بافت تاریخی شهرم نوشته‌های سیاه «ورود افغانی ممنوع» خاطر #دوست را آزرده کند و خاطر #دشمن را جمع. با خودم می‌گویم ممنوعیتی اگر هست باید متوجه سفیر خبیث انگلیس باشد تا هوای سفر چراغ‌خاموش به یزد به ذهنش خطور هم نکند.

    دلم خون است از سیاست‌های غلط مهاجرپذیری‌مان که به اهل علم‌شان اجازه‌ی تحصیل در مدارس تربت‌جام و زاهدان را نداد تا طلاب اهل سنت‌شان روانه‌ی مدارس پاکستان شوند و بخت یار #القاعده گردد تا تور افکار تکفیری‌اش را میان آن طلاب‌ پهن و یارگیری کند و سوخت به آتش برادرکشی بریزد. خانه‌جنگی- جنگ داخلی- به راه بیاندازد و هرازگاهی با انفجار پلی یا ایرپورتی، چشمان دخترکان بلاکش هندوکش را بی‌فروغ و سیاه‌سری را در انتظار بازگشت شوهرش جان‌ به ‌لب کند. سیاستی که اگر با کیاست پیوند می‌خورد، تصویری این‌چنین ناموزون از ملتی نجیب، نیم‌کره‌ی مغزمان را تسخیر نمی‌کرد و جوان‌مردمردمی قریب را #غریب نمی‌پنداشتیم. اگر اعتبار مرزهای «مید این بریتانیای کبیر» را بر کرامت انسانی افغان مقدم نمی‌داشتیم، امروز کارکردن یک مهاجر افغان در مشاغل سطح پایین را جرم محسوب نمی‌کردیم و قشر فرهیخته‌شان را اسیر بوروکراسی‌های دریافت ویزا از نفس نمی‌انداختیم.

    حالا بعد از سال‌ها اعتراف می‌کنم که غلط کردم- مثل پشتون که به اشتباه کردم می‌گوید غلط کردم- و به این فکر می‌کنم چگونه می‌شود مرزی را که #خباثت و دیوار بلندی را که #سیاست میان ما کشیده با فرهنگ اخوت از میان برداشت و خط بطلانی کشید بر هرآن‌چه نامش #نژادپرستی است. کلام آخر عبدالرزاق کنار مرز اسلام‌قلعه که «قدر بدانید ایران را؛ ایران، پاریس است به خدا» برایم فحوایی دارد که شاید خود عبدالرزاق هم فحوای کلامش را نفهمیده باشد؛ اینکه پاریس بودن ایران ذاتا حسنی ندارد و حکایت از آلوده بودنش به «فرهنگ توسعه» دارد تا «توسعه‌ی فرهنگی»! حسن آن است که ایران، ایران باشد؛ نه هیچ جای دیگر…

    منتشر شده در روزنامه دیواری حق

    افغانستان ایران سیاست فرهنگ نظر دهید »
    منطق حق خامنه‌ای
    ارسال شده در 20 شهریور 1399 توسط نازگل در سبک زندگی, اسلام, روابط زن و مرد, سبک زندگی اسلامی, زن

     از افراط و تفریط در بحث حجاب زیاد گفته‌ایم و شنیده‌ایم. از نادرست‌خواندن رفتار پونزبازهای دیروز در کف خیابان تا ناپسنددانستن گفتار‌‌ خودفروخته‌های امروز در سقف مجازستان. قطع به یقین، اغلب این مباحث هیجانی، نه‌تنها به دنبال تبیین فلسفه‌ی اصلی حجاب نیستند، بل‌که از قضا حجابی ضخیم بر حکمت این نعمت عظیم الهی کشیده‌اند‌ و ذهنیت بانوان پاک‌سرشت‌مان را نسبت به ودیعه‌ی آسمانی عفاف تخریب کرده‌اند. اکنون در چهارمین دهه از انقلاب اسلامی با رویکردی متفاوت نسبت به حجاب مواجهیم. به نظر می‌رسد حرکتی موریانه‌وار، برخاسته از منطقی معیوب شکل‌گرفته تا ذهنیت غلط از اثرگذاری زن در جامعه را تکمیل کند. عده‌ای جاهلانه و گروهی عامدانه با تأویل آیات و تحریف روایات، سهم عفاف و حجاب زن را در امنیت اجتماعی تقلیل داده، تا جایی که می‌گویند: «علت تعرض مردان را نباید به پوشش زنان مربوط دانست» و سپس با این مغالطه‌ی عامه‌پسند، بیش‌تر بر غض‌بصر مرد صحه می‌گذارند و خواسته یا ناخواسته به گسترش بیشتر بدحجابی دامن می‌زنند. به عبارت دقیق‌تر این گفتمان مغلطه‌آمیز، سهم زن را در ایجاد حیات طیبه‌ی اجتماع، کمتر یا در بهترین حالت، برابر مرد عنوان می‌کند. لیکن با رجوع به اوامر حضرت حق درمی‌یابیم که در مبحث عفاف و حجاب، سهم زن از قضا بیش‌تر از مرد است. به عنوان مثال خداوند در سوره‌ی نور می‌فرماید: «به مؤمنان بگو چشم‌های خود را (از نگاه به نامحرم) فروگیرند و عفاف خود را حفظ كنند. این برای آنان پاكیزه‌تر است. خداوند از آن‌چه انجام می‌دهید، آگاه است! و به زنان با ایمان بگو چشم‌های خود را (از نگاه هوس‌آلود) فروگیرند و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را آشكار ننمایند و روسری‌های خود را بر سینه افكنند؛ زینت خود را عیان نسازند، مگر برای شوهران‌شان… هنگام راه‌رفتن، جوری پاهای خود را به زمین نکشند که زینت پنهانی‌شان معلوم شود». در این دو آیه، خداوند به‌وضوح شیوه‌ی تعامل و روابط اجتماعی زن و مرد را در یک جامعه‌ی مؤمنانه ‎بیان می‌کند و هر دو را در حفظ طهارت اخلاقی محیط عمومی #مسئول می‌داند. اما نکته‌ی قابل‌توجه در این آیات نورانی آن است که صرف‌نظر از دو وظیفه‌ی مشابه #زن و #مرد یعنی «غض‌بصر» و «حفظ عورت» زنان عهده‌دار وظایف بیش‌تری می‌باشند از جمله: پنهان‌نمودن زینت‌ها، رعایت حجاب و حتی دقت در شیوه‌ی راه رفتن. علاوه بر این موارد، خداوند در سوره‌ی #احزاب با عبارت «تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا» از #مؤمنات می‌خواهد تا در هنگام صحبت با #نامحرم به گونه‌ای هوس‌انگیز سخن نگویند تا بیماردلان در آن‌ها #طمع کنند.

    با مراجعه به سخنان رهبر انقلاب نیز متوجه می‌شویم که در نگاه قرآنی ایشان، نقش زن، از سویی می‌تواند سازنده‌تر باشد و از سویی مخرب‌تر: «همت کنید بر روی خواسته‌های نفسانی پا بگذارید. فقط برای خدا بخواهید. اگر شما این‌جور شدید، همه‌‌ی ما خوب می‌شویم. کلید حل مشکل، زن است. اگر شما #خوب شدید، هم مردها خوب خواهند شد، هم بچه‌ها. وقتی دخترها و پسرها خوب شدند، یعنی نسل آینده یک‌سره خوب است». این نگاه دقیقا منطبق بر منظومه‌ی فکری بنیان‌گذار انقلاب اسلامی است؛ آن‌جا که امام خمینی می‌گویند: «نقش زنان در عالم از ویژگی خاصی برخوردار است. صلاح و فساد یک جامعه، از صلاح و فساد زنان آن جامعه #سرچشمه می‌گیرد». هم‌چنان که بیان شد، دیدگاه حکمت‌بار خلف صالح روح‌الله هم ریشه در فهم عمیق ایشان از فلسفه‌ی تکوینی و تشریعی خلقت و اشراف‌شان بر #آیات و #روایات دارد: «حجاب، ارزشی است منطبق با طبیعت انسان». فحوای این کلام رهبر فرزانه‌ی انقلاب را زمانی می‌توان عمیق‌تر درک کرد که با دو مفهوم «طبیعت انسان» و «انسان طبیعی» بیشتر آشنا شویم.

    از منظر علامه‌طباطبایی: «انسان طبیعی یعنی انسانی که فطرت خدادادی داشته و شعور و اراده‌ی او #پاک باشد و با #اوهام و #خرافات لکه‌دار نشده باشد که ما او را انسان فطری می‌نامیم». اما برای فهم به‌تر #فطرت نیازمند مطالعه‌ی کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» هستیم. امام راحل در فصل اول این کتاب گران‌قدر و با توجه به آیه‌ی «فطرت‌الله التی فطر الناس علیها» فطرت اصلی انسان را «عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه» بیان می‌کنند که در وجود همه‌ی افراد اعم از #خوشبخت و #بدبخت و #عالم و #جاهل نهادینه شده است. از سویی دیگر، فطرت فرعی را «تنفر از نقص و انزجار از شر و بدبختی» می‌دانند.این دو فطرت تا زمانی‌ که متوجه احکام طبیعت نشده و تحت‌الشعاع عالم مادی قرار نگرفته‌اند، کیفیت روحانی و نورانی خود را حفظ می‌کنند؛ لیکن طبیعت دنیای دنیازده‌ها، طبیعتی ظلمانی است که وقتی فطرت با آن مأنوس می‌شود، در حجاب قرار می‌گیرد و نورانیت خود را از دست می‌دهد. از آن‌جایی‌ که این حجاب‌های نفسانی، به صورت خود به خود بر #نفس غلبه دارند، کم‌تر کسی قادر است که بتواند به تنهایی این پرده‌های ظلمانی را کنار بزند و با رجوع به فطرت اصلی، به عالم اصلی خود بازگردد و به کمال مطلق برسد. بنابراین خداوند از سر رحمت، انبیاء، اولیاء و کتاب‌های آسمانی را برای تربیت بشر فرستاد تا فطرت را از این پرده‌ی ضخیم نجات دهند. از این رو احکامی چون نماز، حج و حجاب را #تشریع کرد تا اهل ایمان، فطرت اصلی را متوجه کمال مطلق (خداوند) کنند و نورانیتش را محفوظ دارند و احکامی مانند روزه، زکات و خمس را تبیین کرد تا ایمان‌آوردندگان، فطرت فرعی را از شجره‌‌ی خبیثه‌ی دنیا #متنفر نگه ‌دارند.

    از همین ‌رو رهبر انقلاب، حجاب را وسیله‌ای برای رشد و تعالی معنوی زن دانسته و می‌فرمایند: «پای‌بندی بانوان به حجاب، آنان را در رسیدن به مدارج عالی معنوی کمک می‌کند و از سقوط به پرتگاه‌هایی که در سر راه آنان قرار دارد، مانع می شود». به فرموده‌ی علامه‌طباطبایی: «نوعی هدایت دائمی (تکوینی) از سوی خداوند بر کل جهان حاکم است که همواره تمام هستی از جمله نوع انسان را دائما به ‌سوی سعادت و خیر #دلالت می‌کند». به علت هماهنگی بین عالم تشریع و عالم تکوین، پای‌بندی به حجاب- به‌عنوان یک حکم تشریعی- سبب می‌شود تا زن از هدایت تکوینی، بیشتر بهره‌مند گردد. حجاب فراتر از یک حکم فردی، قانونی اجتماعی است. به قول رهبر انقلاب: «محیط تحصیل و جامعه باید برای دختر و پسر #سالم و #امن باشد. اسلام برای حفظ حدود اخلاقی و کمک به امنیت زن و مرد، حجاب را برای زن تعیین کرده است. برداشتن حجاب در درجه‌ی اول #امنیت را از #زنان و سپس از #مردان سلب می‌کند».

    البته نکاتی که گفته شد، نافی ضرورت توجه به عفاف از سوی مردان نیست؛ کما این‌که ایشان می‌فرمایند: «عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند. منتها چون در جامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی و برتری جسمانی می‌تواند به زن #ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیش‌تر #تکیه و #احتیاط شده است». به عبارت دقیق‌تر، می‌توان حجاب زن را عطوفت و مهربانی او نسبت به جامعه دانست. این عطوفت ریشه در فطرت مادرانه‌ای دارد که دغدغه‌‌اش رشد و تعالی افراد اجتماع است. از منظر ولی‌امر: «خودنمایی و جلوه‌فروشی یک لحظه است و آثار سوء آن برای کشور، جامعه، اخلاق، حتی برای سیاست، آثار مخرب و ماندگار است. در حالی که ملاحظه‌ی عفاف و حدود شرعی در رفتار و حرکات بانوان، اگر چنان‌چه سختی‌ای داشته باشد، سختى کوتاهی است؛ اما آثارش، آثار عمیق و ماندگاری است». آیت‌الله خامنه‌ای، مشوقین زنان به جلوه‌گری در جامعه را ملزم به پاسخگویی می‌دانند: «چرا زن را تشویق می‌کنند که خود را به گونه‌ای آرایش دهد که مردان کوچه و بازار به او نگاه کنند و غرایز شهوانی خودشان را [با این نگاه آلوده] ارضا کنند؟ چرا زن را تا این حد پایین آورده و تذلیل می‌کنند؟» حتی معتقدند: «این‌که زن آرایش کند تا مرد التذاذ ببرد، یکی از جلوه‌های مردسالاری است».

    رهبر انقلاب علت واقعی مخالفت غرب با حجاب را سیاست راهبردی و بنیانی آن‌ها در رابطه با زن می‌دانند. سیاستی که از بدن زن به عنوان ابزاری در جهت پیش‌برد اهداف نظام سرمایه‌سالار غرب بهره می‌برد و حجاب، این سیاست را که «عرضه و هرزه‌شدن زن» است با #چالش روبه‌رو می‌کند. با این‌همه، از جمله دلایلی که باعث شده امروز با چالش‌های مهمی در رابطه با حجاب مواجه باشیم، نفوذ سیاست‌های لیبرالی غرب در ساختار سیاسی و فرهنگی کشور از یک‌سو و عدم تبیین درست و عقلانی این موهبت الهی از سویی دیگر است. مسئله‌ای که دغدغه‌ی دقیق حضرت‌آقا نیز هست: «آن چیزی که در اساس لازم و مهم‌تر از همه است، این است که شما ذهن این دختر جوان، یا این زن جوان را- که عمده هم خانم‌های جوان هستند- با اهمیت حجاب آشنا کنید؛ یعنی به او #تفهیم کنید که حجاب از لحاظ شرعی و از لحاظ منطقی این است. در ذهن او، استدلال صحیح را در مورد رعایت حجاب راسخ کنید». فراموش نکنیم؛ این‌ها سخنان همان پیر روشن‌ضمیری است که روزگار جوانی در دهه‌ی شصت که تقریبا همه در جو انقلاب بودند، در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران، علیه همین کسانی که امروز خود را داعیه‌دار اصلاحات و مدعی حق و حقوق زن می‌خوانند، بانگ برآورد: «دیوارکشی بین #دختر و #پسر در #دانشگاه، نه موضع اسلام انقلابی است، نه خواسته‌ی انقلاب اسلامی»! آری! خامنه‌ای در روزهایی روشن‌فکر بود که عوض روشن‌فکری، انقلابی‌گری مد بود!

    صدالبته امروز هم رهبر انقلاب، روشن‌فکر است؛ اما روشن‌فکر درست، نه روشن‌فکر درشت! سیدعلی هنوز هم زن را در وهله‌ی نخست #انسان می‌بیند! هم‌چنان که اصحاب پونز، این روزها هم مشغول پونززنی هستند اما این‌بار روی ناحیه‌ی مقدسه‌ی حجاب! قدرمسلم کسانی که دیروز دفاع از #انقلاب را با #خشونت اشتباه گرفته بودند و امروز دفاع از زن را با شهوت، لیاقت‌شان همین کدخدای سوله‌ی ظلمت است، نه خدای سوره‌ی نور! ما اما دختران پای منبر گوهرشادیم؛ سوگند به آن چادرنماز فیروزه‌ای، قسم به آن مناره‌های بلند، به زور شما وارد جهنم نخواهیم شد!


     منتشر شده در روزنامه دیواری حق

    حجاب رهبر انقلاب زن فلسفه حجاب 1 نظر »
    • 1
    • ...
    • 10
    • 11
    • 12
    • ...
    • 13
    • ...
    • 14
    • 15
    • 16
    • ...
    • 17
    • ...
    • 18
    • 19
    • 20
    • ...
    • 48

    آخرین مطالب

    • ماراتن عبور از ایران اسلامی
    • پیله‌هایی که پروانه نمی‌شوند
    • چرا مریم میرزاخانی مهم است؟
    • تیغ تیز «پیرپسر» بر گلوی پدر
    • خون بر موشک پیروز است
    • عهد خون باطل‌السحر طرح خصم دون 
    • كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ.....
    • صبح روزی که جنگ شد..
    • مباهله‌ی امروزت را بشناس
    • هسته‌ی سخت یا اقلیت مصلح؟!

    آخرین نظرات

    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
    •  
      • آتش به اختیار
      در کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
    • ذاكري  
      • جمعه های انتظار
      در کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
    • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
      • منتظر پرور
      در کدام زن؟ کدام زندگی؟ کدام آزادی؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در اراده‌ی خدا چیست؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در اراده‌ی خدا چیست؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در اراده‌ی خدا چیست؟
    • ... در اراده‌ی خدا چیست؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در از افتضاح تا افتتاح
    • معاونت فرهنگی تربیتی در از افتضاح تا افتتاح
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در عصر فریب
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در عصر فریب
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در عصر فریب
    • ... در عصر فریب
    • ... در عصر فریب
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در آیا مرکل یک زن موفق است؟
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در از افتضاح تا افتتاح
    • نازگل  
      • اندر خم یک کوچه
      در عصر فریب
    • ... در عصر فریب
    دی 1404
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
        1 2 3 4 5
    6 7 8 9 10 11 12
    13 14 15 16 17 18 19
    20 21 22 23 24 25 26
    27 28 29 30      

    اندر خم یک کوچه

    جایی برای نوشتن از تمام دغدغه هایم **** سیاسی هم می نویسم که سیاست ما عین دیانت ماست **** قلم اگر از حق ننویسد لایق شکستن است نه قسم خوردن **** تمام محتوای این وبلاگ تولیدی است. ارتباط با من: maryam.3461@gmail.com اینستاگرام....@MARYAM_ORDOUEI

    جستجو

    موضوعات

    • همه
    • fatf
    • اخلاق
    • اسلام
    • افکار عمومی
    • اقتصاد مقاومتی
    • امام حسین علیه السلام
    • امام زمان عج
    • اندیشه شهید مطهری
    • انقلاب
    • بدون موضوع
    • برجام
    • بصیرت
    • تاریخ
    • تولید داخلی
    • جنگ
    • جهان اسلام
    • حجاب
    • خدا
    • دلنوشته
    • رسانه
    • روابط زن و مرد
    • زن
    • زن
    • سبک زندگی
    • سبک زندگی اسلامی
    • سپاه
    • سیاسی
    • شهدا
    • ظهور
    • غرب
    • فرهنگ
    • فرهنگی
    • فضای مجازی
    • فمنیسم
    • فمنیسم
    • قرآن
    • قرآن
    • مدافعان حرم
    • مطالعه
    • معرفی کتاب
      • آمریکا
    • مقاومت
    • مناسبتی
    • منافقان
    • نفوذ
    • نقد
    • نقد
    • نقد فیلم
    • نقد کتاب
    • نهج البلاغه
    • ورزش
    • ولایت فقیه
    • پیاده روی اربعین
    • یمن

    فیدهای XML

    • RSS 2.0: مطالب, نظرات
    • Atom: مطالب, نظرات
    • RDF: مطالب, نظرات
    • RSS 0.92: مطالب, نظرات
    • _sitemap: مطالب, نظرات
    RSS چیست؟

    پیوندهای وبلاگ

    • کانال مطالب وبلاگ در ایتا
    • خامنه ای دات آی آر
    • غیث
    • خانه

    آمار

    • امروز: 116
    • دیروز: 65
    • 7 روز قبل: 1955
    • 1 ماه قبل: 11853
    • کل بازدیدها: 150200
    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان