سه سال پیش همین ایام بود که شما را آوردند ,دیدن دست های بسته شما برای همه ما سنگین بود .آنقدر خبر بازگشت و نحوه اسارت و شهادت شما بهت آور بود که همه جا حرف از شما و مظلومیت و مردانگی تان بود , روز تشییع پیکرهایتان همه آمده بودند با هر فکر و اعتقادی ,دیگر فرقی نمیکرد به چه کسی رای داده بودند و طرفدار کدام جناح بودند, آخر شما هم شهید بودید و هم حافظان ناموس و پاسداران امنیت. دستان بسته تان آنهم توسط دشمن و در خاک دشمن برایمان گران آمده بود, تصور قلب های سوخته مادر و پدرانتان موقع دیدن آن دستان بسته اشک هایمان را بی امان میکرد. اما امروز و سه سال بعد از بازگشتتان ,غمی بر جانمان چنگ انداخته که غم شما را سبک کرده ,دیروز اگر دستان شما را دشمن و خارج از خاک وطن بست و اگر به گواه شیطان تروریست بودید امروز اشباه الرجالی در داخل بر دستان حافظان حریم امنیت و پاسداران ناموس و انقلاب غل و زنجیر بسته اند. نامردانی که یکسال پیش اگر همین ها که امروز به تروریست بودنشان مهر زده اند نبودند و جان بر سر امنیت این لا رجال نگذارده بودند ,اکنون از درهای همین مجلس به دوازه های جهنم رسیده بودند. این درد ها را به کجا ببریم که دستان شما را دیروز حرامیان بستند و دستان رهروان راهتان را امروز نمک به حرامان.
موضوع: "شهدا"
خود را «کامران آوینی» معرفی می کرد. کراوات می زد و به فلسفه غرب علاقمند بود. ریش پرفسوری و سیبیل نیچه ای می گذاشت و کتاب «انسان موجود تک ساحتی» هربوت مارکوزه را (بی آنکه خوانده باشد) طوری دست می گرفت که دیگران جلد آن را ببینند… اما وقتی کامران با #امام_خمینی (ره) و اندیشه های امام آشنا شد، از این رو به آن رو شد. روزها را روزه می گرفت و بدون وضو بر سر کارهایش حضور پیدا نمی کرد. نامش را گذاشت “سید مرتضی آوینی". . با کیمیای انقلاب اسلامی مس وجود کامران تبدیل به طلا شد .شهید آوینی می گوید:"با انقلاب اسلامی، انسانی دیگر پای به عالم ظهور نهاده است که این انسان، طرحی نو در خواهد انداخت و عالمی دیگر بنا خواهد کرد .” . و اینگونه به باطن تمدن اومانیستی غرب پی برد:"آن #آزادی که در غرب می گویند، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت. بشر امروز از آزادی می گریزد و نام این گریز از آزادی را، آزادی نهاده است تا این چنین، آبی بر آتش ملامت های وجدان خویش پاشیده باشد…….نتیجه عملی پذیرفتن این مفهوم آن است که بشر جز به خواسته های #نفس_اماره خویش گردن نمی گذارد؛ غافل از آن که با این کار، خود را محدود به حدود حیوانی وجود خویش می کند. آزادی اگر نتواند بستر رجعت انسان را به حقیقت ازلی وجود خویش فراهم کند، به بن بست می انجامد و به امری متضاد با خویش، یعنی #اسارت مبدل می شود». . او را در حقیقت خیلی ها بعد از شهادتش شناختند. وقتی که رهبر انقلاب به او عنوان #سید_شهدای_اهل_قلم دادند. . #مقام_معظم_رهبری درباره ی شهید آوینی می فرمایند: «یکی از مدیران دستگاههای فرهنگی دربارهی یک نفر از همین چهرههای معروف فرهنگیِ خوب - که امروز جزو شهدای عالی مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای مختلف فرهنگی توصیه می کردم که از وجودش استفاده کنید- چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری - که آن زمان برای جوانان خیلی پیش می آمد - نشان می داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی است که شما این طور از او تعریف می کنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!» . و من برای همه تو را آرزو میکنم…. . . #شهید_سید_مرتضی_آوینی #انقلاب_اسلامی #آزادی #غرب #بیستم_فروردین_سالروز_شهادت_سید_شهیدان_اهل_قلم_سید_مرتضی_آوینی
. #مرد_هایی_که_رفتند_تا_دل_ناموس_وطن_نلرزد. . دیشب پایتخت را ندیدم,اما واکنشهای مجازی ترغیبم کرد که امروز تکرارش را ببینم.و الان با اشک می نویسم .تمام وجودم میلرزد و فقط به مدافعان حرم فکر میکنم و به هم نوعانم که زمانی اسیر دست داعش بی شرف و بی غیرتی شدند که امروز تنها دیدنشان در قاب تصویر تپش قلب ادم را تندتر و نفس را در سینه حبس میکند .آن هم در طی صحنه هایی که تک تک ما یقین داریم بارها با باز و بسته شدن کلاکت و کات گفتنهای کارگردان تکرار شده و همه آنها تنها بازیگرند. . اما گویی شرارت این اشباح الرجال و اسفل سافلین به قدری است که وقتی در قالب نقش هم بازی میشود ,پر میشوی از حس ناامنی و تمام وجودت را همزمان پر از نفرت از این وحوش و حامیان آنها از سعودی تا آمریکای ملعونی میکند که امروز قبله آمال کوتوله های سیاست شده است و ندای دخیلک یو اس آیشان حالت را به هم میزند. . در همین حال و هنگامی که صحنه های اسیری پایتختیها را می دیدم ,به نوع دیگری از هم نوعانم نیز فکر کردم .به #میلانی ,به #حاتمی به همانها که کلامشان و بی انصافیشان دل دشمن را شاد و دل همسران و فرزندان شهدای مدافع حرم را ناشاد و زخمی کرد.کسانی که جنگیدن در سوریه و حضور مدافعان غیور حرم را در سوریه محل اشکال دانستند و شاید آرزو داشتند این صحنه ها در تهران رخ می داد و حوریان بهشت داعشیان میشدند. . اینک دلم بیشتر از قبل با نام مدافعان حرم خواهد لرزید و احساس دینم به خونشان و تنهایی و مظلومیت خانواده هایشان بیشتر خواهد شد. #پایتخت #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #اسلام #غیرت #ناموس #مرد
دلم میخواهد بنویسم برای زینب آن زینت پدر ,برای مدافعان حرمش و مصیبت شام,اما نه قلم یاریم میکند و نه واژه ها منظم بر روی صفحه آرام میگیرند,کلمه ها می گریزند و در بند نمیشوند ,گویی بی قراریم را درک کرده اند همان بیقراری که همیشه با شنیدن نام زینب و مدافعان حرم بانو بر من چیره گشته و دلم را لرزانده و اشک بر گونه هایم جاری کرده است ,نمی دانم چه سری در این پریشان حالی نهفته. . نمی دانم چه کرده اند این عباسهای زینب که اینگونه حال دل را زیر و رو میکند حتی شنیدن ندای “#کلنا_عباسک “آنها. گویی هر جا نام زینب برده میشود ,بیقراری هم ,اشک هم ,مرثیه هم باید بنشیند کنارش و دل را بیتاب کند. . شاید اینکه واژه مدافع حرم اینگونه با روح و جان بازی میکند و سینه را تنگ و جان را گداخته , چون یادآور غیرت عباس است و مردانگیش ,او که همیشه مدافع حرمت حریم خواهر بود و سپر نگاه نامحرمان از آن بالا بلند ,عقیله بنی هاشم.این معرکه آخرالزمانی شام ,بدجور نام مدافع حرم و زینب را به هم گره زده و مظلومیت وجه مشترکشان شده است. . شاید هم راز لرزش دل و تقریب این واژه ها را بتوان لابلای سطرهای نامه محمود رضا یافت :"تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را محاصره کردهاند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.” . و چه خوب امام, امتش را شناخت,همان امتی که انتظار فرج روح الله را از نیمه خرداد 42 به 22 بهمن 57 و بین الطلوعین ظهور رساند و 12 فروردین 58 عهدش را امضا کرد و با باور “الی بیت المقدس” انقلاب را به بلندیهای جولان رساند و رؤیای نهر تا بحر را عقده برای غده سرطانی کرد. . و چه خوب سربازان در گهواره روح الله امروز نزد زینب سلام الله رو سپیدند و چه مردانه عباس شدند برای آن بانوی قد خمیده دشت کربلا و اسارت دیده شام و امان از شام….. و شام را همین بس که مصیبتش خون از دیدگان مهدی فاطمه (عج) ,آن منتقم خون حسین (ع) ,میوه دل زینب جاری کرده است. . شهادت عقیله بنی هاشم بر همه شما همراهان عزیز تسلیت باد. . #مدافعان_حرم #شهادت #سوریه #شام
دو هفته ای بود که با یک پیام دایرکتی از وجودش و مظلومیتش باخبر شده بودم و مترصد فرصتی بودم تا بر سر مزارش حاضر شوم.پیامی که مضمونش شرح غربت و مظلومیت شهیدی از تبار فاطمیون بود.امروز که به بهانه پنجشنبه آخر سال توفیق حضور کنار قبور مطهر شهدا نصیبم شد, همین که پله ها را بالا رفتم بی درنگ از حاضرین سراغ مزار سید مرتضی را گرفتم , جوان با دست جهتی را نشانم داد که پنج قبر کنار هم ردیف شده بود ,بی درنگ به سمتشان رفتم و چشمانم از دور در پی اسمی بود که دو هفته بود شنیده بودم,چشمم که به اسم سید مرتضی افتاد ,دلم آرام گرفت ,قدمهایم را تندتر کردم تا زودتر برسم.نشستم نگاهم که به عکسش افتاد دلم لرزید ,جوانی دهه هفتادی که تنها بیست بهار از انقلاب را دید و جانش را فدایش کرد.به یاد مردانگی ای افتادم که در حق رفیقش تمام کرده و نامردی که در حقشان شده بود و بی اختیار اشک روی گونه هایم دوید. دوران اصلاحات بود و اقای خاتمی رئیس جمهور .ماه مهر و سرمستی از اینکه قرار است ,پشت نیمکت سال دوم دبستان مشق عشق کنند. مادر امید رفت برای کار ثبت نام اما ظهر نشده با رنگ پریده و عرق کرده برگشت,نشست و اشک روی گونه هایش لغزید.او هاج و واج مادرش را نگاه میکرد و با حیرت پرسید:"چیزی شده من کار بدی کردم؟!” مادر گفت:"نه پسرکم,فقط شاید امسال نتونی به مدرسه بری” امید که ناامید شده بود ,انگار دنیا روی سرش اوار شد. اما ماجرا چه بود؟ فهمید که وزیر وقت دستور داده مهاجران را در مدارس ثبت نام نکنند. دوماه گذشت و ماه آذر رسید که یکی از خانم های فامیل به خانه شان آمد.اسمش سیاه موی بود و زحمت کش.مژده آورده بود که مدرسه ای پیدا کرده اما در یک روستای دور افتاده و مدیر مدرسه قبول کرده امید و مرتضی به صورت مستمع ازاد به آنجا بروند اما بدون مدرک. این برای آن دو که عاشق درس خواندن بودند غنیمت بود.از فردا درس و مشقشان شروع شد.فقط هر روز باید مسافتی طولانی راه بروند و برگردند. مرتضی چند روز از هفته را به مدرسه نمی رفت تا اینکه امید فهمید پدرش مریض شده و او باید کمک حالش باشد. اما هر روز ظهر مرتضی با اتوبوس تا مدرسه میرفت تا با هم برگردند خونه!… امید متعجب از اینکار مرتضی به او میگفت :” دیوونه چرا این همه راهو الکی میای” و جواب مرتضی این بود:"مگه چی شده,عوضش با هم میریم خونه” گذشت. بعدها امید فهمید اگر اتوبوس مسافر نداشته باشه روستای قبلی دور میزند و اصلا تا روستایی که آنها درس میخواندند نمی رفت. ولی بعدها مرتضی بی معرفت شد, تنهایی رفت و شد اولین مدافع حرم یزد و خاله سیاه موی بیتاب از فراق او. چه برازنده است نام فاطمیون برای این شهدا,اینکه در میان شهدا ,شهید مدافع حرم بشوی یک غربت و غریب تر اینکه ازتبار فاطمیون باشی,شهدایی غریب غریب غریب
آخرین نظرات