باید متنی بنویسم مرتبط با هفته بسیج، کلمات در ذهنم بالا و پایین میشوند؛ ذهنم ناخواسته جمله کلیشهای «بسیج لشکر مخلص خداست» را احضار میکند. لبخندی میزنم و دیپورتش میکنم به همان جایی که برخاسته یعنی حافظه بلند مدت.یعنی بسیج فقط در همین چند کلمه خلاصه میشود و من هیچ ذهنیت دیگری از این ارتش بیست میلیونی یادگار پیر جماران ندارم!بیشتر فکر میکنم و عمیقتر، ذهنیتهای دیگری جان میگیرند و یکی یکی درخاطرم ردیف میشوند..
تصویر اول متعلق به گروهی است که قبل از درک معنای بسیج به لفظ رسیدهاند و فقط سودای کارت فعالش را در سر میپرورانند تا از قِبَل آن گرهی را در جایی باز کنند مثلا چند ماهی کسری خدمت یا تخفیف دندانپزشکی یا وامی با درصد کم بگیرند.
دکمه فوروارد ذهنم را میزنم و به سراغ ذهنیت بعدی میروم. متعلق به تصویری متفاوت و البته آشنا است . فردی که مقید به آداب ظاهری است؛ ریش دارد ، لباسش را روی پیراهن انداخته و تسبیح میچرخاند . اسلامش ، اسلام فردی است و مقید و مسلط به احکام غسل و وضو.
به خودم نهیب میزنم«آخر این چه ذهنیتهایی است؟! » همه تصاویر را دور میریزم و سراغ پیام آذر 67 امام راحل میروم:« مملکتی که با استکبار و پولپرستی و تحجرگرایی و مقدسمآبی مخالف است، همه افرادش بسیجی است.»
با خواندن پیام دلیل ذهنیتهایم را بهتر درک میکنم. مگر در طول این چهل سال ماهیتها،کم استحاله نشدند و واژهها تهی از معنا ؟ مگر تلاش نکردند اسلام آمریکایی را جایگزین اسلام ناب محمدی کنند؟ مگر تا تحریف امام راحل(ره) پیش نرفتند و نگفتند امام از فریاد مرگ بر آمریکا پشیمان شده بود؟ مگر کاخنشینی را با کوخنشینی عوض نکردند؟ وقتی اینهمه ارزش را عوض و عوضیها را باارزش کردند ، توقع بینصیب ماندن بسیج از تحریف توقعی بس گزاف است.
بسیجی را همنشین مقدسمآبی کردند و با نفوذ موریانهوار سکولاریسم در رگ و پیاش ، احکام فردی اسلام را برایش از احکام اجتماعی فربه تر کردند و پایگاههای بسیج را تبدیل به صرف جلسات احکام و حفظ قرآن و درس اخلاق کردند و دینش را از سیاست جدا کردند.
غرق در این افکار هستم که چهرهای کبود با بدنی زخمیِ گلوله در ذهنم نقش میبندد؛ رد تایرهای سمند هنوز روی بدنش مانده بهتر که نگاه میکنم گلولههای ساچمهای روی صورتش نقش انداختهاند. میشناسمش محمد حسین حدادیان است . همان که در قلب تهران به شیوه داعشیها و به دست دروایش گنابادی به شهادت رسید؛ کسی که به گفته مادرش « هم اهل نماز اول وقت ، زیارت عاشورا و هیئت بود و هم دنبال اجرایی کردن فرامین رهبری و دغدغهاش حفظ دستاوردهای نظام .جریانهای باطل را خوب میشناخت و آگاه به امور بود.» و در یک کلام همه عمر بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد.
حالا ذهنم پرده از تصویر دیگری کنار میزند و دندانهای از غیض و غضب به هم فشرده شده را رونمایی میکند.افرادی را میبینم که نسبت به نام بسیج آلرژی دارند؛ اصلا اسم بسیج را که میشنوند انگار تمام بدنشان کهیر میزند. حتی برخی را دیدهام که انگ پاچهخواری به این جماعت میچسبانند و آنها را ولایت معاش میخوانند عدهای که وقتی یکی را در لباس خاکی یا پلنگی میبینند، طعنه زدنشان گل میکند و زیر لب غر میزنند «بسیجیِ مفت خور»
به روح الله احسنت میگویم و نثار روحش صلواتی روانه میکنم. نهادی را به قدرتمندی بسیج پایگذاری کرد که با وجود تمام تحریفها، دشمنیها و نفوذها هنوز میخورد و میخوابد!« گلوله میخورد و آرام میخوابد تا پرچم اسلام در اهتزاز باشد وکشورش در اقتدار»