گاندو و حاشیه های به وجود آمده پیرامونش خود بهترین ملاک برای قضاوت حق و باطل است.
شاید خداوند با گاندو در حال اتمام حجت بر ما مردم است.
گاندو تنها یک سریال نیست که به منزله یک اسکالپل , کالبد انقلاب را شکافته و از آنچه در زیر پوست این انقلاب نجیب و مظلوم در جریان است پرده بر میدارد.
گاندو به زخم های چرکین نیشتر زده و از عفونت های زیرپوستی می گوید.
از جریان نفوذ تا جریان نفاق .
گاندو دستکش مخملی از دستان چدنی بر میگیرد و آن روی سکه مؤدبان مهربان را به تصویر می کشد.
گاندو روایت مظلومیت و اقتدار توأمان است .
گاندو وصف حال مارخوردگان افعی شده ی با ژن خوب است که نون در خون مردم تریت می کنند و آب در آسیاب دشمن می ریزند.
پشت علی نماز می خوانند و بر سر سفره معاویه مهمانند.
گاندو هم خودش حرف بسیار دارد و هم حاشیه هایش رسوا می کند آنانی را که منافعشان در گرو عدم آگاهی توده های مردم بوده و هست. مردمی که حق دانستن و قضاوت کردنشان یعنی این حیاتی ترین حقوق خودشان را به دیگرانی واگذار کرده اند که چشم دیدنشان را ندارند و برای مشتی دلار گرای تحریم به گرگ بی صفت می دهند.
باشد که مردم شعور تاریخی خود را بازیابند و به مرحله ی تحلیل عینی واقعیات پیرامونشان رسند تا فریب خوردن و به بیراهه کشانده شدن تقدیر همیشگیشان نباشد.
موضوع: "انقلاب"
می گفت دلم برای نسل الان می سوزد, فرصت هدایت کمتری دارد.اصلا معنی معنویت را نمی فهمد. هرطرف که چشم میگرداند شیطانی دهان به قاعده دهان تمساح باز کرده تا روح و جسمش را یکجا ببلعد.
بعد پشت بند همین دلسوزی ها یکدفعه گریزی زد به کودکی خودش که بیخود به ما می گویند نسل سوخته, آخر ما خیلی هم نسوختیم. زمان ما هر طرف که سر می چرخاندیم یا صدای “ای لشکر صاحب زمان آماده آماده باش” بلند بود یا حجله شهادت پسر همسایه به راه .
خیلی که زور می زدیم منحرف شویم تازه اول بدبختیمان بود آخر ته انحراف ما ختم میشد به اینکه چه جوری یکی از همین نوارهای وی اچ اس از آب گذشته که به قاعده یک خشت بود و به همت مهین و شهین و معین ضبط شده بود را پیدا می کردیم و بعد با یک ویدئوی جل پیچ شده در به در این خانه و آن خانه تا موفق میشدیم نود دقیقه خلاف کنیم. این تازه خلاف بزرگمان بود.
آنموقع ها اگر کسی ترانه گوش میداد چنان پشت سرش پچ پچ به راه بود و تکفیرش میکردند که اصلا تو گویی کافر ذمی است و تنها جایی که مجال داشتیم دل ای دل فروهر را گوش کنیم مجلس عروسی بود آنهم با کیفیت نازل و از ضبط صوت های دو بانده که اگر کسی داشت متمول حسابش می کردیم.
حالا بیا و بعد از این خلاف ها هوس ارتباط با جنس مخالف به سرمان می زد. اول فلاکتمان بود. کلی باید نقشه میکشیدیم تا چند دقیقه ای یواشکی با دختری صحبت کنیم. تازه آنهم اگر زرنگ بودیم و می توانستیم از تیررس پدر و مادر و گشت ارشاد و کمیته در امان بمانیم. تلفن هم که نداشتیم فوقش خط تلفن اصغر آقا بقال بود که عامه المنفعه پیغام آورد و برد می کرد. یا باید دم کیوسک تلفن سکه ای پا به پا میشدی تا نوبتت شود تازه اگر خراب نبود و سکه ات را نوش جان نمیکرد شاید موفق میشدی زنگ بزنی و باز اگر شانس یارت بود و خودش گوشی را برمی داشت.
وضعیت کوچه و خیابان هم که به وخامت الان نبود. کجا کسی کشف حجاب میکرد یا اصلا مگر چهارشنبه سفید مفید داشتیم ما.اوج بدحجابی دختر این بود که فکلش را به مدد یک تل مو داده بود جلو و از مقنعه انداخته بود بیرون و چادرش را میگذاشت داخل کیف و مثلا کشف حجاب کرده بود که تازه بعد از این کشف عظیم , مانتو پوشیده بود با دو تا اپل به سان چوقه چوپان و سرشانه های بزرگ با قد بلندی که تا زمین چند بند انگشت فاصله داشت که خودت را میکشتی نمی توانستی ابعاد بدنش را حدس بزنی.
حالا تو بگو خدایی ما چه جوری باید می سوختیم.
نه الان که آقامون جنتلمنه مشق صبحگاهی دبستانی ها شده و ارتباط با جنس مخالف فقط به اراده بند است و کافیه یک عدد گوشی هوشمند داشته باشی و یک سیمکارت پنج قرانی بیندازی تنگش که پانزده گیگ اینترنت رایگان دستخوشش باشد و بعد از بازار واتس اَپ و اینستاگرام ک هر کوفت و زهرمار دیگه ای را فرت و فرت دانلود کنی و با یک آیدی فیک دوره بیفتی از این پی وی به آن پی وی و از این دایرکت به آن دایرکت.
تازه برای منحرف شدن دیگر نیاز نیست راه بیفتی توی خیابان همین سرچ اینستا کافیست تا حاجت روا شوی. آخر خیلی دیگر حریمی نمانده و همه با تو راحتند اصلا به حساب آدم و حوا همه خواهر و برادرند دیگر .
اوضاع کوچه و خیابان هم که نگویم دیگر کار از بیرون گذاشتن یک فکل فکسنی گذشته و….
حرفهایش که به اینجا رسید گفتم همه اینها که گفتی درست اما یک جایی بی انصافی کردی
گفت کجا ؟
گفتم آنجایی که فراموش کردی “یهدی من یشاء و یذل من یشاء “پروردگار را
آنجایی که گفتی نسل الان فرصت هدایت کمتری دارد….مگر میشود خدا باشد و هدایت نباشد
ولی باشد و هدایت نباشد
شهید باشد و هدایت نباشد
اگر 175 شهید دست بسته کربلای چهار هدایت نیست پس اسمش چیست؟
اگر مزار شهدای گمنامی که تا وسط دانشگاه و شهر آمده اسمش هدایت نیست پس چیست؟
اگر حجت حججی اسمش هدایت نیست پس چیست؟
اگر راهیان نور و خاکهای دوکوهه و طلاییه اسمش هدایت نیست پس چیست؟
اگر فرصت سالی سه روز بست نشستن در خانه خدا و زندانی مسجد شدن اسمش هدایت نیست پس چیست ؟
اصلا می دانی امروز باز هم 150 شهید گمنام باز گشته اند؟
ساکت نگاهم کرد
گفتم همه آنها که گفتی هست اما هدایت هم هست.
چشم دل بازکن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
چهارده خرداد که میشود ، هرکس از صندوقچه خاطراتش از آنروزها خاطرهای بیرون میکشد و غم و حسرت و بهت و هر حس دیگری را که تجربه کرده به رخ میکشد. خاطرات را که میخوانم وجه مشترک همهشان عشق زود هنگام به روح الله هست.عشقی که کارکردش چونان دوپینگی برای رشد فکر و بینش و بصیرتشان بوده و با رفتن روح خدا، ثمره آن عشق شده زخمی عمیق به روح پاک کودکانهشان و درد آن زخم بزرگشان کرده و خیلی جلوتر از هم نسلانشان.تمام کسانی را میگویم که آن خرداد سیاه را سیاه پوشیدند و اشک ماتم بر گونههایشان لغزیده و همان اشکها ایمانشان را آبیاری کرده و چفت و بست زده به ایمان روح الله.انگاری که قلمهای نازک و نحیف را به درختی ریشه محکم کرده در خاک پیوند بزنی، مگر میشود کج شود و یا به ثمر ننشیند.
الغرض، تمام آنچه گذشت، تنها حسرتش برای من است. منی که آن خرداد ، بزرگترین قهرمانم ریز علی بود و پطرس فداکار. من آنروزها خیلی خمینی را نمیشناختم هرچند که الان هم نمیشناسم. تنها تصویر از آن روز تلخ در خاطرم مانده، یک کوچه دراز خلوت که وقتی از لای در خانه سرک میکشیدم ، خلوتیش وحشت به دلم میانداخت.انگار تمام محل ایست قلبی کرده و از حرکت ایستاده بود. خاطراتی محو از نقل قولهای اطرافیان در ذهنم سو سو میزنند. اینکه میگفتند مردم اجازه نمیدهند هلکوپتر حامل پیکر امام بر زمین بنشیند.اینکه مردم کفن امام را دریده و هر کدام تکهای را به غارت بردهاند. اینکه فشردگی جمعیت حسرت رسیدن نور آفتاب را بر دل زمین گرم بهشت زهرا گذارده است. اما من خیلی بزرگی مصیبت را درک نمیکردم چون قبلش بزرگی آن سفر کرده که صد غافله دل همرهش بود را درک نکرده بودم.
گذشت، و بزرگتر شدم .گاه گاهی لابلای کتابی که تصادفا به دستم میرسید و یا میان سطرهای مجلهای؛ نقلی، وصفی یا خاطرهای از امام میخواندم . از سبک زندگیش و تقوای مضاعفش . از تمام آنها دو درس از امام در ذهنم حک شد و سعی کردم به همان اندازه تابع امام باشم. یکی آنکه خواندم امام جلسه درسش را تعطیل کرد فقط به این دلیل که لازمه ورود به کلاس لگدمال کردن کفش طلبهها بوده و از نظر امام حق الناس. همین، تعریف حق الناس را در نظرم دگرگون کرد و دقتم را در رعایتش مضاعف.
دومین بار زمانی بود کهدر خاطرات امام خواندم که:«وقتی امام خمینی در پاریس بودند روزی می خواستند كفش بپوشند، پایشان را كه بلند كردند تا روی روزنامه بگذارند، سئوال كردند: مثل اینكه این روزنامه ها ایرانی هستند؟ عرض كردند: بله آقا، ولی این صفحه آگهی هاست. با این حال پایشان را روی روزنامه نگذاشتند و فرمودند: شاید یك اسم محمد یا علی در اینها باشد.» و این دقت امام به قدری متعجبم کرد که هنوز در خاطرم به نحو عملی مانده.
آری، من در سالهای کودکی و نوجوانی همین قدر ناچیز امام را شناختم و همین بزرگترین حسرت این سالهای من است و تمام نشدنها و دیر رسیدنها و نفهمیدنهایم سربند همین نشناختنهاست.
و چه ظلم بزرگی در حق نسل نوپای کنونی میشود وقتی در شدیدترین حجاب نسبت به اعجوبهترین هم عصریشان قد میکشند و از امام کاخش را میبینند نه راه و مرامش را.
نگذارید حسرتی که با من است برای کودکانتان تکرار شود.
وقتی به تاریخ رجوع میکنیم, میبینیم هروقت سپاه اسلام به گلوگاه کفر نزدیک شده و در یک قدمی فتح بیت المقدس رسیده ,تکاپوی منافقان برای جلوگیری از این فتح دو چندان شده ,منافقانی که جیره خوار اسرائیلند.
در سال نهم هجرت و یکسال قبل از شهادت پیامبر (ص) , ایشان سپاهیانی را به فرماندهی سه نفر از سرداران رشید اسلام یعنی جعفر ابن ابیطالب,زید بن حارثه و عبدالله ابن رواحه به جبهه موته (جایی در 120 کیلومتری دمشق فعلی)اعزام کردند, اما به دلیل گسیل شدن سی هزار نیروی کمکی از طرف دولت روم و برای همراهی با یهودیان مستقر در موته ,متحمل شکست سختی شدند و با شهادت هر سه فرمانده مجبور به عقب نشینی و بازگشت به مدینه شدند و اینگونه بود که آخرین استحکامات یهود در موته دست نخورده باقی و قدس به عنوان کانون فتنه یهود در اختیار اونها موند.
حضرت محمد (ص) بعد از حجه الوداع و با نگرانی نسبت به توطئه های یهود و باقی موندن کانون فتنه در قدس , مسلمانان رو تشویق به تدارک مجدد سپاه کردند تا دوباره به سمت موته حرکت کنند که توسط منافقین مدینه مسموم و بیمار شدند و برای همین کار تدارک سپاه دشوارشد, ولی با سختی زیاد سپاه اسامه تشکیل شد و مهیای اعزام به موته شد که بلافاصله تحرک منافقین تشدید شد و حاضر به همراهی با سپاه اسامه نشدند و با شهادت پیامبر (ص) مشغول تدارک دیدن سقیفه شدند و ازخلافت امیرالمؤمنین علیه السلام جلوگیری کردند.
دیگر بار و در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام بود که حضرت در سال دوم حکومتشون و با توجه به کانون فساد بودن شام تحت حکومت معاویه جنگ صفین رخ داد و ایشان با اعزام سپاه اسلام به شام , بار دیگر در صفین(موته) کانون فساد و فتنه یهود با خطر سقوط مواجه شد و با فتنه منافقان یک قدم مانده به برچیده شدن فتنه شام , با مذاکره خائنانه کانون فتنه پابرجا ماند.
اینک بعد از هزار و چهارصد سال و…..
مطهری اصولا مجاهدین را خطرناک و التقاطی میدانست و البته فرقان را از مجاهدین خطرناکتر نامیده بود. علی مطهری میگوید ضارب مطهری به مادر او گفته به دلیل اینکه وی مغز متفکر روحانیت بوده او را کشته است.
مسوولیت تشکیل شورای انقلاب به شهید مطهری سپرده میشود تا هنگام ترور ایشان در اردیبهشت 1358 بسیاری از این موضوع اطلاع نداشتند. اینکه چگونه فرقان از این تصمیم سری و مخفیانه با خبر شدند، یک سوال مهم تاریخی است که هنوز جواب دقیقی به آن داده نشده است. به نظر میرسد ادعای فرقان برای ترور مطهری صرف مغز متفکر بودن وی جای تامل جدی دارد.
عدهای این نکته را که چگونه چند جوان که هیچ مقامی نداشتند از ریاست و نقش مهم شهید مطهری در شورای انقلاب که امری مخفی بود آگاه شده بودند را قابل تامل میدانند و معتقدند کسان دیگری این اطلاعات را به آنها داده بودند. فرقان هنگام پذیرش مسوولیت این ترور در 12 اردیبهشت 58 گفته بود ما رئیس شورای انقلاب را کشتیم. حتی بنی صدر هم تا یک ماه بعد از پیروزی انقلاب از ترکیب شورای انقلاب که در پاریس تشکیل شده بود اطلاع نداشت.
فرقان از جمله اتهامات مطهری و قرنی را جلوگیری از انحلال ارتش و تلاش برای بازسازی آن ذکر میکند. در اوایل انقلاب مجاهدین و بعضی گروههای چپگرا هم مکررا خواستار این موضوع بودند. مجاهدین آنقدر به انحلال ارتش معتقد بودند که مسعود کشمیری عامل نفوذی مجاهدین و عامل انفجار نخست وزیری یک بار …..به نزد آیت الله خمینی میرود متنی را میخواند که خلاصه اش این بوده که به ارتش امیدی نیست و نحوه انحلال آن را پیشنهاد میدهد که همان جا آیت الله خمینی از ارتش دفاع کرده و میگوید: این مسائل در همه جا حتی بین شماها هم هست.
برگرفته از کتاب نقابها .ص79-80
آخرین نظرات