طیف واکنشها در رابطه با اولین حضور زنان در ورزشگاه بسیار متنوع و متفاوت است. از برخوردهای دگم و قضاوتهای غیرمنصفانه تا تفسیرهای روشنفکرمآبانه و سهلاندیشانه تا طعنههایی از این دست که «زور فیفا بر حوزهی علمیه چربید». از سویی میتوانی کلیدواژهی «عادیسازی شد» را در میان ادبیات افرادی ببینی که به گفتهی خودشان به آرزوی دیرینهشان رسیدهاند.این کنشها، واکنشها و تقابلها همه درد مخاضی است که جامعهی ایرانی برای گذر از سنت به مدرنیته از سالهای توسعهی رضاخانی متحمل شده است. از همان سالهایی که با برای پیادهسازی مدرنیته نیاز به نهادینه سازی فرهنگ توسعه بود.
در کتاب «رضاخان و توسعهی ایران» میخوانیم :«
رژیم پهلوی اول درصدد دگرگونی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی ایران بود و متأثر از ترکیه و غرب میخواست جامعه را به سوی نوگرایی و مدرنیسم سوق دهد….دستیابی به این هدف نیازمند آن بود تا اخلاق و رفتار عمومی که عمدتا سنتی و مذهبی بود تغییر یافته و دگرگون شود. برای این دگرگونی نیز ضروری بود تا فرهنگ و سطح نگرش عمومی متحول شود».
از رهگذر همین اقدامات بود که تغییر صوری و ظاهری در فرهنگ ایران به وجود آمد و ماحصل این اقدامات، ظهور طبقهی متوسط جدید شهری بود. افرادی که به استخدام ادارات مختلف درآمدند و با دیسیپلین رضاخانی کارمند عدلیه و بلدیه شدند. سیاست توسعهمحوری که تلاش کرد با کلاه پهلوی دوران گذر از سنت به مدرنیته را با بسط شهرنشینی سرعت بخشد.
طبقهی متوسط شهری که از دل جامعهی سنتی_مذهبی بیرون آمده بود، هم دل در گرو سنت ومذهب داشت و هم مرعوب مدرنیته و جلوههای فرهنگی غرب بود. این شیوه از توسعه بر طبق نظریهی جامعهشناس آمریکایی به تئوری نوگرایی شهرت دارد. بر طبق این نظریه جامعهی سنتی به سمت جامعهی بشری سکولار کوچ میکند و این امر به واسطهی گسترش و نشر عناصر فرهنگی كشورهای غربی در كشورهای جهان سوم به وقوع میپیوندد.
به عقیدهی لرنر این کوچ فرهنگی از کوچ جغرافیایی آغاز میشود و به کوچ طبقاتی و در نهایت به کوچ روانی میانجامد. تاکید لرنر در این کوچ روانی بر وسایل ارتباط جمعی و رسانههاست. چرا که لازمهی کوچ روانی، تغییر نگرش مردم یک جامعه است و بهترین ابزار استفاده از رسانههای جمعی است.
طبقهی متوسطی که در دورهی رضاخانی ظهور پیدا کرد و از طبقهی سنتی مولد روستایی به طبقهی مصرفگرای شبه مدرن شهری تبدیل شد بعد از انقلاب و از میانهی دههی هفتاد با سیاستهای توسعهمحور دولتهای وقت، روز به روز فربهتر شد. ادبیات این قشر خیلی با ادبیات تکلیفمحورانهی انقلابی میانهای ندارد و بیشتر به دنبال حقوق شهروندی و مطالبه از حاکمیت است.
بخشی از این طبقه را زنانی تشکیل میدهند که دیگر سنتی نیستند و با ادبیات حقوقمحور و درکی شبه مدرن از دینداری تلاش میکنند تا حقوقشان را از حاکمیت اخذ کنند. اما از آنجایی که این قشر نیز در مرحلهی گذر روانی با رسانهها مدیریت احساسی میشوند، اغلب در رابطه با اولویت نیازها و حقوقشان دچار سوء تحلیل شده و از همین رو با حاکمیت دچار چالش میگردند. اینجاست که ضرورت توجه به فقه نظام بیش از پیش مشخص میشود که دیگر از بیش از این نمیتوان با قواعد اکل میته در برابر چنین ادراکاتی دوام آورد.
نظام جمهوری اسلامی که به فرمودهی رهبر انقلاب به دنبال الگوی زن سوم انقلاب است، میبایست جدیتر به اصلاح ساختارهای اجتماعی مردسالارانهی غربی بیاندیشد و طرحی نو درافکند. ساختارهایی که پاسخگوی نیازهای شرعی و حلال هر دو جنس باشد و از درغلتیدن زنان طبقهی متوسط شهری به دام ادراکات فمنیستی و موجهای هیفوسی جلوگیری کند. امیدوارم این عقبنشینی در ورود زنان به ورزشگاه از عقبهی فکری صحیحی برخوردار باشد، اگر نه به فتح خاکریزهای بعدی توسط افکار هیفوسی فیفا ختم خواهد شد.