تاریخ در ماجرای قیام اباعبدالله(ع) بسیار به زنان بدهکار و نسبت به روایت زندگیشان بسیار فراموشکار است؛ مخدراتی که هم در کف میدان حضور داشتند و هم در بطن میدان. زنانی که زندگیشان در سه ساحت فردی، خانوادگی و اجتماعی حول ولی زمانشان چنان نظم یافته بود که «حسن التبعل» و «الجنه تحت اقدام الامهات» را هم حول همین محور فهم کرده بودند و در مقابل نظام کفر و نفاق ظهور و بروز اجتماعی داشتند. امکلثوم (رقیه) همسر مسلم و خواهر ناتنی امام حسین(ع) یکی از همین زنان است. کسی که با 2 فرزندش همراه با کاروان امام از مدینه به مکه آمد و تا پایان در مصایب کربلا شریک و همراه حضرت زینب(س) بود. او چنان ساحت فردی زندگیاش را محکم و متصل به ولی زمانش ساخته بود که فتنههای سال 61 هجری ذرهای در باورهایش خلل وارد نکرد؛ فتنههایی که سلیمان صردها و عبدالله بن عباسها را زمینگیر کرد.
رقیه همسرانههایش را هم بر قاعده «النبی أَوْلَی بالْمُؤْمِنِینَ مِن أَنْفُسِهِم» استوار ساخت و خانهاش را مأمن مردی قرار داد که یک فعال سیاسی در عصر سکولاریسم و حامل پرچم اباعبدالله به سمت کوفه بود. امکلثوم در کسوت مادری، قدمهایش را چنان استوار برداشت و فرزندانش را برای زمانه پرالتهاب چنان تربیت کرد که وقتی در شب عاشورا، امام حسین(ع) رو به فرزندان عقیل فرمود:«همان جانبازی مسلم برای شما بس است، بروید من به شما اجازه دادم». پاسخ شنید: «سبحانالله!.. به خدا، این کار را نکنیم ولی جان و مال و خاندان را قربانت کنیم و به همراه تو نبرد کنیم تا به سرنوشت تو برسیم، زشت باد زندگی بعد از تو».
حضور رقیه تنها در بطن میدان سخت نبرد و در نقش مادر و همسری مجاهدپرور نبود، بلکه در کف میدان جنگ نرم هم عفیفانه حاضر بود. او به ضرورت دفاع از حریم ولایت در درگیری با کفر بنیامیه به خوبی واقف بود و میدانست این مهم بدون بروز و ظهور اجتماعی امکان تحقق ندارد. بانویی فصیح و بلیغ که در کوفه و شام در عرصه «جهاد تبیین» خطبهها خواند و شعرها سرود و پرده از چهره نفاق برداشت: «ای ابن زیاد! اگر چشمت به قتل حسین روشن شد، بدان که چشم رسول خدا با دیدن او روشن میشد». امکلثوم در بازگشت به مدینه، با قیام عاطفی، به تحریک عواطف جامعه در قالب سوگواری پرداخت: «ای مدینه ما را بپذیر! به جد ما خبر بده که ما اسیر شدیم و شهر به شهر گشتیم». نهضت عاشورا با چنین مجاهدتهای زنانهای تداوم یافت و پابرجا ماند.
موضوع: "زن"
ترانه علیدوستی در جشنوارهی کن مدعی شده:«وقتی در کشوری همهچیز ممنوع باشد، یعنی شما از صبح که بیدار میشوید مشغول جنگیدن هستید….مبارزه با یکسری موانع که باعث میشود زیست شما حالت غیرعُرفی و غیرقانونی داشته باشد.»
این ادبیات مبارزهمحور من را به یاد مقالهای از شهید آوینی انداخت در مورد «هنرمند آزاد و متعهد» که در آنجا مینویسد:« «شاعر ملامتی» يا شاعر ملعون كه زاده جامعهای تجارتپيشه است… سرانجام از نظر انديشه كارش بدين تحجر میرسد كه میپندارد فقط صورتی از هنرمند، هنرمندی بزرگ است كه به مخالفت با جامعهی خود، جامعه هر چه باشد، برخيزد..بدينگونه بسياری از هنرمندان ما آرزو دارند كه «ملامتی» شوند، اگر چنين نباشند وجدانشان ناراحت است، میخواهند كه هم برايشان كف بزنند، هم سوت بكشند.» ملامتی بودن سکهی رایج دنیایی است که خدایش پول و اعتبارش کف و سوت است.
اما ایراد کار فراتر از این حرفهاست. او وقتی صحبت از موانعی میکند که هر روز باید با آنها مبارزه کند، یعنی تلویحا به آزادی اشاره میکند. اما وقتی میگوید مبارزه با این موانع زیستش را غیرقانونی میکند (آن هم در کشوری که قانون اساسیش اسلامی است)، یعنی آن مفهوم از آزادی را طلب میکند که از ملزومات دنیای تجارتپیشگان است؛ دنیایی که به قول کامو، خدایش «پول» است. اما به قول آوینی آيا آزادی هنرمند در نفی ايدئولوژی و اخلاق است؟
او در ادامهی همان مقاله و در تبیین مفهوم آزادی مینویسد:« آزادی هنرمند در درك تكليف اوست نه در نفی و طرد التزام به همه چيز….آزادی ميان ما و آزاد انگاران مشترك لفظی است …آن آزادی كه میگويند، «رهايی از هر تقيد و تعهدی» است و اين آزادی كه ما میگوييم نيز «آزادی از هر تعلقی » است. تفاوت در آنجاست كه ما حقيقت انسان را در خليفة اللهی او میجوييم و بنابراين، «انسان كامل» و «عبدالله» را مشترك معنوی میدانيم، اما آنان بندگی خدا را نيز از خود بيگانگی میدانند.»
در واقع چنین هنرمندانی با نفی تعهدها و تقیدهای حیات الهی، تعلقات حیات حیوانی را پذیرفتهاند و برای همین سفرهی ملامتخوانی نزد بیگانهای پهن میکنند که درس آزادی را در مکتب آنها فرا گرفتهاند. قرآن چه زیبا راز این اختلاف در فهم معنای آزادی را بیان میکند: «بَل یُريدُ الاِنسانُ لِیَفجُرَ اَمامَهُ.» انسان می خواهد كه پيش رويش را پاره كند تا هيچ چيز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمايل است محدود و مقيد نكند.
آنگلا مرکل را به عنوان الگوی زن موفق در عرصهی سیاست به زنان ایرانی معرفی میکنند. اما مرکل را نمیتوان یک زن موفق قلمداد کرد، بلکه میتوان او را یک زن موفق در خدمت به ساختارهای مردساختهی مدرن دانست. چراکه یک زن زمانی میتواند الگوی مناسبی باشد که در هر نقشی که به عهده میگیرد، جنسیت زنانهی خود را بروز و ظهور بخشد و متناسب با اقتضائات آن رفتار کند. یکی از انتقادات اساسی که به این نوع الگو میتوان وارد دانست تداوم بخشیدن به سیاستهای جنگطلبانه آلمان در هنگام تصدی پست نخست وزیری است. حمایتهایی که از آمریکا در حمله به عراق به عمل آورد که نتیجه آن کشته و زخمی شدن هزاران زن و کودک بود. این عملکرد مرکل نه تنها با زنانگی منافات دارد، بلکه قوامبخش ساختارهای مردساخته است. چراکه اساسا نظامیگری و خشونتطلبی نسبتی با زنانگی ندارد.
برای درک بهتر این مدعا میتوان به ماجرای ملکهی سبأ در جریان دعوت حضرت سلیمان و چگونگی عملکرد ملکه اشاره کرد. زمانی که حضرت سلیمان خطاب به آن بانو که در نظام کفر زندگی میکرد، نامهی تندی نوشته و توسط هدهد به دست آنها میرساند، ملکه بعد از دیدن نامه و با توجه به شناختی که نسبت به جبروت حضرت سلیمان دارد با قوم خود در مورد چگونگی پاسخ مشورت میکند و از آنها نظریه میخواهد. پاسخ آنها را قرآن اینگونه بیان میکند: « نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ..»ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم.
ملکه که با توجه به این پاسخ متوجه تمایل آنها به جنگ میشود، شروع میکند به مذمت جنگ و میگوید:« إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها…» يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريهها و شهرها و ذلت عزيزان و با رد نظریهی آنها خودش با عقلانیتی زنانه اینگونه پیشنهاد میدهد:« وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ ..» یعنی نظر من اين است كه هديهاى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مىآورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.
در این ماجرا به وضوح میتوان نقش جنسیت را در این تصمیمگیری مشاهده کرد. زمانیکه زن بتواند زنانگی خود را به اجتماع تزریق کند و در ساختارهای مردساخته هضم نشود، میتوان گفت موفق عملکرده است، چرا که هویت زنانهی خود را محفوظ داشته و فکر و عقلانیت خود را در خدمت به بهبود زندگی جامعه قرار داده و در عین حال مستقل عمل کرده است.
شهید آوینی در کتاب رستاخیزجان وقتی قلمش حول «ادبیات آزاد یا متعهد» میچرخد، به نقل از کامو مینویسد:«کلمههای آزادی و برابری را، هم بر سردر زندانها مینویسند و هم بر سردر معابد بازرگانی، با این همه به فحشا کشاندن کلمهها با عواقب آن همراه است». ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم که کامو میگفت؛ به فحشا کشاندن کلمات.
آری! قصهی اکنون غیرت نیز، ابتلای به فحشا است. گویی غیرتی که خود به معنای غیرزدایی است، نیاز به غیرزدایی از فحشایی دارد که مبتلابه شده است. امروز به جنون هر بیغیرتی که یک قمه به دست میگیرد و سربند حسادت جنسیاش یا حمیت جاهلیاش سر ناموسش را گرد تا گرد میبرد، غیرت میگویند. بیماری روانی و مقهور طبیعت حیوانی که با شهوت و خشم و غضبی که قمه به دستش داده، مشقِ خشونت میکند و نشرِ نجاست میدهد کجا نشان از غیرت دارد.
غیرت مشق دوست داشتن است و نشر طهارت و غیور صفت خداوند است و هر کس به او منتسب است. غیرت خصلتی انسانی است و فضیلتی اخلاقی، که ریشه در فطرتی خداشناس دارد نه میلی نفسانی در درجات پایین حیوانی.
غیرت احساسی در درجات عالی بشری است.
غیرت، پاسبانیِ ناموس است از هر گزند و آفتی.
نگهبانی نسل است از هر آمیختگی.
غیرت دغدغهای است متعالی در پی طهارت نسل و طهارت اجتماع.
مردانگی است، پاسبان زنانگی.
شوری است آمیخته باشعور.
معنای غیرت را آن زنی میفهمد که میان شلوغی جمعیت، دست مردی برایش کوچه گشوده تا عبور کند.
معنای غیرت را آن زنی میفهمد که سینهی ستبر مردی، دیوار حائل عفافش شده آن وقتی که سیبل تیر زهرآگین نگاه و تمسخر نامحرمان بوده.
معنای غیرت را آن زنی میفهمد که با دست مردی از اسارت گرگها رهانیده شده.
معنای غیرت را زنی میفهمد که از میدان خشونت به ساحل امنیت رسیده.
آری غیرت پل عبور ما زنان از خشونت، قضاوت، اذیت، حسادت، جهالت و تمام «اَت»هایی است که ریشه در نفسانیت دارند.
غیرت اگر مبتلا به فحشا شد، فحشا مبتلابه اجتماع خواهد شد. غیرت را اینچنین با جهالت سر نبرید.
طیف واکنشها در رابطه با اولین حضور زنان در ورزشگاه بسیار متنوع و متفاوت است. از برخوردهای دگم و قضاوتهای غیرمنصفانه تا تفسیرهای روشنفکرمآبانه و سهلاندیشانه تا طعنههایی از این دست که «زور فیفا بر حوزهی علمیه چربید». از سویی میتوانی کلیدواژهی «عادیسازی شد» را در میان ادبیات افرادی ببینی که به گفتهی خودشان به آرزوی دیرینهشان رسیدهاند.این کنشها، واکنشها و تقابلها همه درد مخاضی است که جامعهی ایرانی برای گذر از سنت به مدرنیته از سالهای توسعهی رضاخانی متحمل شده است. از همان سالهایی که با برای پیادهسازی مدرنیته نیاز به نهادینه سازی فرهنگ توسعه بود.
در کتاب «رضاخان و توسعهی ایران» میخوانیم :«
رژیم پهلوی اول درصدد دگرگونی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی ایران بود و متأثر از ترکیه و غرب میخواست جامعه را به سوی نوگرایی و مدرنیسم سوق دهد….دستیابی به این هدف نیازمند آن بود تا اخلاق و رفتار عمومی که عمدتا سنتی و مذهبی بود تغییر یافته و دگرگون شود. برای این دگرگونی نیز ضروری بود تا فرهنگ و سطح نگرش عمومی متحول شود».
از رهگذر همین اقدامات بود که تغییر صوری و ظاهری در فرهنگ ایران به وجود آمد و ماحصل این اقدامات، ظهور طبقهی متوسط جدید شهری بود. افرادی که به استخدام ادارات مختلف درآمدند و با دیسیپلین رضاخانی کارمند عدلیه و بلدیه شدند. سیاست توسعهمحوری که تلاش کرد با کلاه پهلوی دوران گذر از سنت به مدرنیته را با بسط شهرنشینی سرعت بخشد.
طبقهی متوسط شهری که از دل جامعهی سنتی_مذهبی بیرون آمده بود، هم دل در گرو سنت ومذهب داشت و هم مرعوب مدرنیته و جلوههای فرهنگی غرب بود. این شیوه از توسعه بر طبق نظریهی جامعهشناس آمریکایی به تئوری نوگرایی شهرت دارد. بر طبق این نظریه جامعهی سنتی به سمت جامعهی بشری سکولار کوچ میکند و این امر به واسطهی گسترش و نشر عناصر فرهنگی كشورهای غربی در كشورهای جهان سوم به وقوع میپیوندد.
به عقیدهی لرنر این کوچ فرهنگی از کوچ جغرافیایی آغاز میشود و به کوچ طبقاتی و در نهایت به کوچ روانی میانجامد. تاکید لرنر در این کوچ روانی بر وسایل ارتباط جمعی و رسانههاست. چرا که لازمهی کوچ روانی، تغییر نگرش مردم یک جامعه است و بهترین ابزار استفاده از رسانههای جمعی است.
طبقهی متوسطی که در دورهی رضاخانی ظهور پیدا کرد و از طبقهی سنتی مولد روستایی به طبقهی مصرفگرای شبه مدرن شهری تبدیل شد بعد از انقلاب و از میانهی دههی هفتاد با سیاستهای توسعهمحور دولتهای وقت، روز به روز فربهتر شد. ادبیات این قشر خیلی با ادبیات تکلیفمحورانهی انقلابی میانهای ندارد و بیشتر به دنبال حقوق شهروندی و مطالبه از حاکمیت است.
بخشی از این طبقه را زنانی تشکیل میدهند که دیگر سنتی نیستند و با ادبیات حقوقمحور و درکی شبه مدرن از دینداری تلاش میکنند تا حقوقشان را از حاکمیت اخذ کنند. اما از آنجایی که این قشر نیز در مرحلهی گذر روانی با رسانهها مدیریت احساسی میشوند، اغلب در رابطه با اولویت نیازها و حقوقشان دچار سوء تحلیل شده و از همین رو با حاکمیت دچار چالش میگردند. اینجاست که ضرورت توجه به فقه نظام بیش از پیش مشخص میشود که دیگر از بیش از این نمیتوان با قواعد اکل میته در برابر چنین ادراکاتی دوام آورد.
نظام جمهوری اسلامی که به فرمودهی رهبر انقلاب به دنبال الگوی زن سوم انقلاب است، میبایست جدیتر به اصلاح ساختارهای اجتماعی مردسالارانهی غربی بیاندیشد و طرحی نو درافکند. ساختارهایی که پاسخگوی نیازهای شرعی و حلال هر دو جنس باشد و از درغلتیدن زنان طبقهی متوسط شهری به دام ادراکات فمنیستی و موجهای هیفوسی جلوگیری کند. امیدوارم این عقبنشینی در ورود زنان به ورزشگاه از عقبهی فکری صحیحی برخوردار باشد، اگر نه به فتح خاکریزهای بعدی توسط افکار هیفوسی فیفا ختم خواهد شد.
آخرین نظرات