چندین ماه پس از تاجگذاری احمدشاه، جنگ جهانی اول بین سرمایهداری غرب و سوسیالیزم شرق، بالا گرفت. جنگی که با قتل ولیعهد اتریش توسط صربها شروع شد و امتدادش به خاک ایران کشیده شد و لشکر روسها را به سمت مرز ایران گسیل داشت. ارتش انگلیس از یکطرف و نیروهای عثمانی از طرفی دیگر، با زیر پا گذاشتن حقوق بینالملل، خاک وطن را محل تاخت و تاز خصمانهی خود قرار دادند. در این اوضاع نابسامان، حقوق مردم ایران به صورت عام و ساکنان خطهی شمالی کشور به صورت خاص، زیر چکمهی ارتش تزاری روس، نادیده گرفته میشد و مال و ناموس این مردم نجیب، بازیچهی امیال سربازان روسی قرار میگرفت. جنگی که ارمغانش برای ملت ایران، تشدید هرج و مرج داخلی، ناامنی، فقر و آشفتگی بیشتر اجتماعی و سیاسی بود.
▪️▪️▪️
احمدشاه، همچون دیگر شاهان قاجار، ترجیحش تماشای بدبختی و فلاکت مردم بود. واحد سوارهنظام ارتش که قبلتر با تدبیر قجری به بریگاد قزاق سپرده شده بود، تمام تلاشش را میکرد تا هیچگونه برخورد خصمانهای با قزاقهای روس نداشته باشد. این انفعال، ریشه در قراردادی داشت که پس از دومین سفر اروپایی ناصرالدینشاه به ایروان، با دولت روس منعقد شده بود و بهموجب آن، سربازان ایرانی زیر نظر افسران روس آموزش میدیدند. قراردادی که موجهترین دلیلش، خوشایند شاه از لباس متحدالشکل هنگسوار قزاق، در خلال سان دیدن بود. در پی همین هوس ملوکانه، زمام امور ایران به دست روسها سپرده شد. افسران قزاق، گزارشهای سیاسی و نظامیشان را به پطرزبورگ یا سفارت روسیه در تهران میدادند اما حقوق و مزایایشان را از دولت بدبخت، بیعرضه، بیگانهپرست و ناکارآمد ایران میگرفتند.
▪️▪️▪️
روزگار عجیبی بر این سرزمین میگذشت. یکطرف روسها حکم میراندند؛ یکطرف اربابان و ملوکالدولهها و این وسط، گردهی رعیت زیر شلاق ملاکین و مباشران هر روز سیاهتر میشد. برای اربابانی که نانشان را در خون رعیت ترید میکردند، کافی بود پرچم روس بر بالای عمارتشان در اهتزار باشد تا کسی پیگیر آمار خلافهای ریز و درشتشان نشود. ازدواج بیاذن ارباب ممنوع و در گرو باجسبیلی بود که رعیتزاده باید در قالب پول یا سکهی طلا میپرداخت. گاهی ارباب پا را فراتر از گلیم شرف میگذاشت و گوهر شرافت دهقانزاده را طلب میکرد. حاکمان هر ایالت که همچون عروسک خیمهشببازی در دستان صاحبان قدرت بودند، گاه و بیگاه سوار بر کالسکهای که با چندین خدم و حشم اسکورت میشد، میان روستا متفرعنانه تاب میخوردند و ارد ناشتا میدادند تا ابهت پوشالیشان را در قالب عبارت «کور شو و دور شو» بهرخ رعیت بینوا بکشند. ملتی که با مشروطه به اصلاح امیدوار شده بود، اینک نه تنها افول آن انقلاب را نظاره میکرد، بلکه شاهد ننگ تاریخی دیگری زیر چکمهی روس و خدعهی انگلیس بود.
▪️▪️▪️
«یتیمخانهی ایران» نیازمند دست حمایت پدری شجاع و غیرتمند بود تا در این بلبشوی سیاسی و نظامی، بتواند قدری کمر راست کند. یونس، پسر میرزای بزرگ که در ابتدای امر، الفبای مبارزه را با رخت طلبگی در میان حجرههای مدرسهی «حاجیحسن» رشت آموزش دیده بود، در مواجهه با این نابسامانیها تغییر مشی داد. میرزا، عبا را با چوخا (کت ضخیم پشمین) نعلین را با چموش (کفش با چرم گاومیش) و عمامه را با کلاه نمدی سیاه تاخت زد. او که از جوانی مشروطهخواه بود، قلم و کتاب را زمین گذاشت، تفنگ و فشنگ برداشت و از مجتهدی بالقوه به مجاهدی بالفعل تبدیل شد. «میرزا کوچکخان» در بدو امر با رجال دین و سیاست، وابسته به «هیئت اتحاد اسلام» در تهران به مذاکره نشست. او تنها راه چاره را در تشکیل کانون ثابتی میدید که بر علیه بیدادگریها بهپا خیزد. از نظر میرزا، جنگلهای انبوه گیلان، بهترین کانون مبارزه بود. «حاجاحمد کسمایی» با حمایت مادی و معنوی از «نهضتجنگل» میرزا را در تهیهی سلاح یاری کرد تا کانون سری مبارزه را در جنگل بنیان نهد. یونس، ایدئولوژی جنگلیها را اینگونه بیان کرد: «ما قبل از هرچیز، طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلالی به تمام معنای کلمه؛ یعنی بدون اندک مداخلهی هیچ دولت اجنبی. اصلاح اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلاتی دولتی که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم». رفتهرفته فتیلهی این خروش مردمی بالا گرفت و رشادتهای این فئهی قلیله، خونی تازه در کالبد #گیلان و #ایران تزریق کرد.
▪️▪️▪️
پیروزیهای پیدرپی جنگلیها در برابر قوای روس و نیروهای دولتی، محبوبیت آنها را در میان مردم افزایش داد. سه سال پس از شروع جنگ جهانی اول و همزمان با انقلاب اکتبر روسیه، قدرت نهضت جنگل به اوج خود رسید. نفوذ جنگلیها به قدری افزایش یافت که دامنهی کمکهایشان حتی به پایتخت مملکت هم میرسید. ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» مینویسد: «زمانی بود که در تهران قحطی و هرجومرج، حکمفرمایی میکرد. طبقهی بیبضاعت از علف بیابان، پوست خیک و لاشهی حیوانات تغذیه میکردند. برنج، گندم و جو نایاب بود. به دستور دولت، یک نوع آشی در معابر فروخته میشد. هر که میخورد، ورم میآورد و میمرد. معلوم شد که کاسبهای عالیشأن پایتخت، گوشتهای مردار را در آش میریزند تا نفع بیشتری ببرند. دولت در این اوضاع تکان نمیخورد. جنگلیها بودند که دویست خروار برنج برای اهالی قحطیزدهی تهران فرستادند و تعهد کردند ماهانه دههزار تومان به نفع درماندگان و قحطیزدگان بپردازند».
▪️▪️▪️
حضور میرزا در میدان جنگ، ذرهای از دغدغهاش را در امر فرهنگ کم نکرد. او معتقد بود: «عقبماندگی ایرانیان، ریشه در بیفرهنگی دارد». بنابراین بخشی از تلاش خود را صرف ساماندادن به امر فرهنگ و تأسیس مدارسی با همین جهتگیری کرد. زمانی که میرفت تا شعلهی گرمابخش «نهضت جنگل» فراگیر شود، قزاقهای روس با همدستی سربازان انگلیس، آتش جنگ منجیل را به طمع نفت، برافروختند. از رهگذر این جنگ، شکست سختی متوجه قوای جنگل شد. با عقبنشینی جنگلیها، شهر رشت به دست انگلیسها افتاد. درگیریهای نامنظم بین قوای انگلیس و مردان جنگل به امری روزمره بدل گردید. درست در همین شرایط، احتکار خواربار در دستور کار مقاطعهکاران و بازرگانان ابنالوقت قرار گرفت. برنج که بخش اعظم مصرف روزانهی مردم گیلان بود، نایاب شد؛ بهگونهای که تنها دست طبقات اشراف و اعیان به آن میرسید. اینگونه، خطر قحطی، مزید بر خطر ناامنی شد. سیاست انگلیسیها از احتکار خواربار و ایجاد قحطی مصنوعی، به زانو درآوردن مردم و تحریک افکار عمومی بر علیه جنگلیها بود تا بدینوسیله آنها را مسبب این کمبودها و سختیها نشان دهند.
▪️▪️▪️
با پیروزی انگلیس در جنگ جهانی اول، دامنهی نفوذ این روباه که البته آن زمان، دوران جوانیاش را میگذراند، در ایران روزبهروز افزایش یافت. «وثوقالدوله» با حمایت انگلیسیها به نخستوزیری منصوب و مجری سیاستهای مورد نظر بریتانیا، منجمله سرکوب نهضت جنگل شد. انگلیس که با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» از نمد اختلافات پیش آمده بین حاجاحمد کسمایی و میرزا، بهدنبال کلاه استعماری خویش بود، سرانجام موفق شد با حیلهی وثوقالدوله، کسمایی را تسلیم دولت ایران کند. از این پس بود که میرزا و دیگر جنگلیها مورد تعقیب دائم قوای دولتی قرار گرفتند. تا جایی که دکتر حشمت، از همرزمان وفادار میرزا نیز وادار به #تسلیم و در نهایت #اعدام شد. مجاهدین باقیمانده هم رفتهرفته قدرت مقاومتشان را از دست میدادند و راضی به تسلیم میشدند. «کوچک جنگلی» که اوضاع را چنین وخیم دید، در نطقی خطاب به یاران باقیماندهاش گفت: «رفقا! این روزها بهترین اوقات آزمایش است. بعضیها تفنگ را برداشته، با اسلحه تسلیم میشوند. هرچند وضعمان بد است، خسته و فرسودهایم و بیپول و بیآذوقه در معرض تندباد حوادثیم، ولی از شما میپرسم؛ آیا برای عاشقان میهن، اینگونه سختیها دارای اهمیت است؟ آنها که خواهان ترقی و تعالی وطناند، نباید از هیچچیز پروا کنند!»
▪️▪️▪️
میرزا که سر تسلیم نداشت، بههمراه هشت تن از مجاهدان، کوهبهکوه و جنگلبهجنگل میگریخت. پیرو اعلامیهی فرماندهی نیروی قزاق، کسی حق پناهدادن به جنگلیها را نداشت؛ در غیر اینصورت، خانهاش به آتش کشیده میشد. هیچکدام از این سختیها باعث نشد میرزا از پای بیفتد. او یکبار دیگر به کمک خالوقربان و احساناللهخان «کمیتهی انقلاب سرخ ایران» را تشکیل داد و «حکومت جمهوری گیلان» را تأسیس کرد. حکومتی که اساس آن بر مبنای حفظ موازین اسلام و لغو تمام قراردادهای استعماری بود. در این مقطع، میرزا به منظور کاهش فشار انگلیسیها، قراردادی را با بلشویکها امضاء کرد؛ اما با این شرط مهم که کسی حق تبلیغ کمونیست را در ایران نداشته باشد. چیزی نگذشت که طرفداران بلشویکها در ایران و شگفتا که به رهبری احساناللهخان، به تبلیغ بلکه کودتا علیه میرزا مشغول شدند؛ میرزایی که دقیقه به دقیقه تنهاتر میشد. با کودتای کمونیستهای داخلی، خیانت شوروی، خباثت انگلیس، استبداد رضاخانی و صدالبته بیوفایی یاران، عمر جمهوری مستعجل میرزا به یکسال نکشیده، پایان یافت. در این میان احساناللهخان به قوای روس پیوست و خالوقربان با دریافت اماننامه از رضاخان، خود را تسلیم قوای دولتی کرد. گائوک و میرزا به عنوان آخرین بازماندههای قوای جنگل، در مسیر گیلان به خلخال، میان تودههای برف زمینگیر شدند و جسد یخزدهشان توسط مردم، به دهکدهی خانقاه منتقل شد. اندکی بعد، سر میرزا توسط قوای دولت، از بدنش جدا شد و توسط خالوقربان به رضاخان جلاد هدیه شد تا عمر نهضت هفتسالهی جنگل، به همین شرح که رفت، به پایان برسد؛ لیکن کوچک جنگلی تا ابد در قلب تمام آزادیخواهان و ایراندوستان، بزرگ و جاویدان باقی بماند.
منتشر شده در روزنامه دیواری حق
آخرین نظرات