پنجشنبه شب پستی نوشتم و در اینستاگرامم منتشر کردم و از شهدا استمداد خواستم و از اوضاع اینروزها گله کردم , خدا به شفاعت امام و شهدا چنان مبهوتم کرد که هنوز در حیرت از اینهمه برکت برخواسته از نام و یاد و خوش رقصی شهدا هستم. این قسمت متنی هست که از قلم سید مرتضی عاریت گرفتم:"اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست", اکنون و بعد از یک سفر سه روزه که انگار ازجای دیگری تدارک شده بود ,خواستم بگویم که همه چیز تمام نشده است ,ردپایی, کلامی و حرفی هست ,به والله شهدا زنده اند و ما مرده ایم.
القصه ,صبح جمعه آفتاب نزده بود ,بدون برنامه ریزی به همراه مادر و برادرم قدم در جاده ای گذاشتم که قرار بود چشمم را به روی شهدا و امام جور دیگری باز کند, گفته بودم :"شهدا,دنیا بدون شما و امام سخت است ” و خدا خواست که به من نشان دهد ,هم امام هست و هم شهدا. بعد از بیست سال یا بیشتر ;دقیق یادم نیست آخرین باری که حرم امام را زیارت کردم ,اما اکنون آخرین بار را خوب به یاد می آورم ,ظهر جمعه 26 مردادماه 97 بود ,من چسبیده به شبکه های ضریح پیر جماران و اشک و اشک و اشک و آغوش باز آن روح آرام خدا که چقدر آرامم کرد. خدا ظهر جمعه را در آغوش حرم امام برایم عرفانی تر کرد.
اما بگذار تا از عصر و غروب جمعه بگویم ,که چگونه برای اولین بار در عمرم سر از مزار شهدایی در آوردم که حتی قادر به تصورشم هم نبودم. از مزار شهید پلارک شروع شد و همچون دانه های تسبیج یکی یکی زیارت شهدا پشت سر هم ردیف شد و دست تقدیر من را به مزارشان کشید. هنوز در بهت آن لحظه ای هستم که سرم را چرخاندم و مزار #شهید_چمران را دیدم , در هیجان این حضور بودم که چشمم به سنگ مزار #شهید_تهرانی_مقدم خیره ماند و سپس #شهید_همت و فکوری و دست آخر قطعه سرداران بی پلاک و صدای اذان غروب جمعه اینهمه را وصل به ملکوت کرد.
مگر میشد دل کند و رفت ,اما چاره ای نبود رفتم اما دلم ماند کنار همه شهدای #قطعه_26 و 24, سربند همین جا ماندن دل بود که بعد از ظهر شنبه دوباره خودم را در مسیر بهشت زهرا دیدم و خدا خیر بدهد به مادر و خاله ی مهربانم که همسفر بیقراریهایم شدند و اینگونه بود که زیر ظل آفتاب آخرین روزهای مرداد ماه و گرمای پنجاه درجه سرگشته قبور شهدا شدم و اینبار سر از قطعه 72 تن و #شهید_بهشتی و رجایی و باهنر در آوردم.
یکدفعه و در میان اینهمه شهید راه انقلاب و دفاع مقدس ,دلم پر کشید طرف #شهدای_مدافع_حرم ,اما حیران که کجاست مزار این عباسان زینب س , قطعه به قطعه می رفتم و چشم می چرخاندم که نکند جایی جمله ای ,اشاره ای از “کلنا عباسک” ببینم ,در همین گیر و دار سر از قطعه 29 در آوردم, از مردی سراغشان را گرفتیم و گفت :همه جا هستند ,اما عجالتا یکیشان را الان قرار است در همین قطعه دفن کنند , بیتاب تر شدم و چشمم به قبری افتاد که آغوش گشوده بود برای پیکر شهیدی که چهار سال پیش عند ربهم یرزقون شده بود و اکنون باز می گشت و قبری که گل آذین شده انتظارش را می کشید.
دلم یکدفعه پر کشید سمت شهید آوینی که مسحور قلمش هستم و گاهگاهی تضمین متنهایم,نوشته های سید مرتضی است و از قضا همین متن پست قبلم ,از سرچ گوگل مدد گرفتم و نام و نشان قطعه خبر از این می داد که سید تنها چند قبر آنطرف تر از قبر همین شهید مدافع حرم روزی خور پروردگار است ,حالا بماند که چه ماجرایی داشت زیارت شهید آوینی و حضور در تشییع آن مدافع حرم زینب(س).
و اما غرضم از اینهمه زیاده گویی که صد البته از جزئیاتش گذشتم, این بود که بگویم شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی آنهاست ،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شدند،زخم ترکش ها را فراموش کردند و از ما دلجویی کردند و من مأمور بودم تا پیامشان را به شما منتقل کنم که شهدا برخاستند و گفتند این جا همه چیز تمام نشده است,اگر امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت اما جنگ خانمان سوز تمام نشد!…این راه با شهدای مدافع حرم ادامه دارد و راهی که با خون باز شود به راحتی بسته نخواهد شد و تزریق میشود در رگ جامعه و حججی ها را به بار می نشاند,حججی هایی که خمینی را ندیده بودند و لبیک گوی خامنه ای شدند.پس راه امام و شهدا با سید علی ادامه دارد….
آخرین نظرات