گاهی دیدن بعضی صحنه ها آدم را برمی دارد و پرت می کند به گذشته ,انگاری خودت را میبینی و به یکباره تمام نوستالژیهایت برایت زنده میشود و از عمق جانت لذت میبری . دو روز پیش صبح که میخواستم سوار اتوبوس شوم از همان ابتدا که وارد ایستگاه شدم حواسم رفت پی این دو دختر کوچولو که گویی خواهر بودند و آنها هم مثل من منتظر اتوبوس .با دیدنشان انگاری یکی مرا برداشت و برد به آنروزهایی که هم قد و بالای آنها بودم و راه خانه تا مدرسه را گاه با اتوبوس و گاه پیاده طی میکردم و چقدر برایم این طی مسیر لذت داشت چه در سرما و چه در گرما فقط صبح را باید کمی زودتر از خانه میزدم بیرون تا به وقت به صبحگاه مدرسه برسم.دیدن این دو دختر ناز آنقدر برایم شیرین بود که بر خلاف عادتم دستم رفت طرف موبایل و عکسشان را گرفتم. اما اینکه چرا اینقدر این صحنه برایم شیرین بود و نوستالژیک ,چون برایم تازگی داشت. چرا که اینروزها تا بوده و دیده ام سرویس های شخصی و عمومی که هر صبح و ظهر منتظر شرفیاب شدن نسلی هستند که به همت والدین عصر حاضر نباید سرد و گرم روزگار را بچشد و تا اراده کند همه چیز برایش مهیاست دیگر به جیب پدر فکر نمیکند ,طلبکار است و نازپروده با کوچکترین ناخوشی ترش میکند و قهر و اخم و تَخم که چرا برایش کم میگذارند. اگر خواسته ای داشت پا بر زمین میکوبد که باید بشود آنچه من اراده کرده ام و این نسل هیچ وقت لذت صبر برای رسیدن به مطلوب را نخواهد چشید.لذت انتظار کشیدن در ایستگاه اتوبوس و دل و دل کردن برای زودتر سوار شدن که نکند صندلی برای نشستن گیرش نیاید.معنای تلاش برای رسیدن به هدف را درک نخواهد کرد.نعمتهای به ظاهر کوچک زندگی را نخواهد دید تا برایشان دلش ضعف برود. همان دل ضعفه هایی که ما برای داشتن یک جفت کفش کتانی سفید تجربه میکردیم و یا لذتی که وقتی از در مدرسه بیرون میزدی و برادرت را که او هم از مدرسه تعطیل شده بود منتظر سر کوچه میدیدی. حتی این نسل لذت راه رفتن دوشادوش برادر یا خواهر در مسیر مدرسه را هم تجربه نمیکند .آخ که چه لذتی بود وقتی برادرت در مسیر زحمت حمل کیفت را میکشید تا طعم داشتن پشتیبان در لحظه های سخت و خستگی را بچشی . و حتی لذتی که هنگام نوشتن این متن با مرور خاطرات گذشته تجربه کردم… خدایا شکر از اینهمه لذت برای حس خوشبختی هیچ وقت دنبال بهانه های بزرگ نباشید. . #مدرسه#خاطره #برادر #خواهر#اتوبوس
نوستالژی
آخرین نظرات