همایش تمام شده بود و هنوز چند ساعتی تا حرکت قطار زمان باقی بود. بی درنگ سمت حرم راه افتادیم. آخر مگر میشود قم بیایی و بی سلام خدمت بانو راه کج کنی و سمت دیارت برگردی . اینبار دیگر دلم طاقت نداشت چون بار قبل اذن دخول نیافته فقط سههم عبور از خیابان حرم باشد و با نگاهی پشت سر جامانده دلم را بگذارم و بگذرم.
چشمم که به ضریح افتاد دلم هری ریخت و کاسه چشمانم پرآب شد.چشمم به شبکههای ضریح و گوشم در پی بانگ اذان ظهر بود و دلم بین لذت نجوای دم ضریح و نماز جماعت حرم میرفت و برمیگشت. دلم را به ضریح گره زدم و پا تند کردم برای رسیدن به نماز اول وقت.
نماز تمام شد. مشغول تعقیبات شدم .زیر خنکای بار کولر حرم خستگی از تن میگرفتم و طعم بهشت را مزمزه میکردم که دیدم چند قدم جلوتر خانمهای خادم ابزار تطهیر به دست با سرعت گوشه فرش را بالا زده و نجاست از تن فرش میچلاندند.تلاش و سرعتشان در تطهیر را که دیدم به خودم و حضورم در حرم بازگشتم. به خودم گفتم میبینی مریم اینجا آنقدر پاک و مقدس است که ثانیهها در زدودن ناپاکی حسابند. بایدم اینگونه باشد وقتی فرش حرم دختر ماه بودن رزقت و لیاقت پاخوردن زوار خواهر سلطان قسمتت میشود اینبار شرط تدوام حضورت ، طهارتت میشود .پس باید تحمل کنی درد چلاندن تار و پودت را تا آن مایع ممنوعه زودتر از باطنت خارج شود واذن بودنت تمدید شود.
رزقم از زیارت شد همین صحنه تطهیر و تطبیقش بر باطن خودم که شرط همراهی کریمه قم همین چلاندن است.
آخرین نظرات