این تصویر به ما می گوید با نسلی از دختران نوجوان و جوان روبرو هستیم که دچار بحران هویت زن انقلابی شده اند. دخترانی که مفهومی مردسالارانه از جهاد را فهمیده اند. دخترانی که حتی هویت زنانه خودشان را باور نکرده و از ظرفیت زنانهی خود بی خبر و حتی گاهی منزجرند. سربند همین بحران هویت و فقدان معرفت، ساحت قدرت را فقط در میدان سخت دیده و در تلاشند تا خود را با تعریفی مردانه از قدرت تطبیق دهند.
ریشهی این بحران هویت و عدم درک ساحت قدرت نرم زنانه را باید در عدم تبیین و فهم تفاوت های زن و مرد جستجو کرد. وقتی تفکرات فمنیستی با اصالت دادن به ویژگی های مردانه، به دنبال توانمندسازی زنان است، زمینهی ورود زن را به عرصه ای فراهم می آورد که نه تنها کوچکترین تناسبی با فعالیت در آن عرصه ندارد بلکه تصویر کاریکاتوری و ناموزون از زن در جامعه ارائه می دهد. وقتی برخی مدعی اند که زن و مرد هیچ تفاوتی ندارند و تمایزات موجود برساخت محیط و انتظارات اطرافیان است و هیچگونه تفاوت روانشناختی فی مابین آنها وجود ندارد، اولین قربانی این تفکر دختر جوانی میشود که به جای بهره برداری از ظرفیت های زنانه اش، به دنبال محکم کردن بند پوتین مردانه ای است که جماعت زن نشناس برایش دوخته اند.
به عنوان مثال یکی از تفاوت هایی که خالق حکیم در کیفیت خلقت زن و مرد قائل شده است، متفاوت بودن حجم هسته آمیگدال و ترشح هورمون تستسترون در مردان نسبت به زنان است که حجم آن در مردان بیشتر میباشد و همین امر سبب میشود تا میزان پرخاشگری در آنها بیشتر دیده شود، به گونه ای که آنها را مستعد نظامی گری میکند. از طرف مقابل، ترشح زیادتر هورمون اوکسی توسین و استروژن که هورمون عشق و محبت نامیده میشود در زنان سبب بروز رفتارهای مادرانه، مراقبتی میگردد.
به عبارت دقیق تر هیچ یک از زن و مرد به تنهایی کامل نیست و از همان جهتی که یک زن دارای کمال است یک مرد دارای نقص است. به همین دلیل هریک از این دو جنس رفع نقص خود را در وجود دیگری میبیند و این امر سبب تمایل آن دو به یکدیگر میشود. هر تلاشی برای برهم زدن این تفاوت سبب کاهش جذابیت آنها نسبت به یکدیگر شده و اولین آسیب برهم زدن این نظم متوجه کانون خانواده خواهد شد و یک جامعه را با بحرانی جدی روبرو خواهد کرد.
رهبر انقلاب درباره این تفاوت میفرمایند: «بعضي از انگشتها خيلي درشت و گنده هستند و براي کندن يک سنگ از زمين خيلي مناسبند اما اگر بخواهند يک جواهر خيلي ريز را لمس کنند معلوم نيست بتوانند بردارند. اما بعضي از انگشتها ظريف و باريکند. آن سنگ را نميتوانند بردارند اما آن خردهجواهر و خردهطلا را ميتوانند از روي زمين جمع کنند. زن و مرد اين طورند. هرکدام يک مسئوليتي دارند. نميشود هم گفت مسئوليت کداميک سنگينتر است. مسئوليت هر دو سنگين است.»
موضوع: "انقلاب"
پردهی اول: تنها روایتی که تا سالها از مردم افغانستان میدانستم، بیشناسنامه ماندن فرزندانی بود که حاصل ازدواج یک تبعهی افغان با یک دختر ایرانی بودند. فرزندانی که سربند همین بیشناسنامه بودن، نه ایرانی محسوب میشدند و نه افغان! همین شنیدهها و دیدههایی که گاه خیلی به من نزدیک بودند، تصویری ناموزون از افغانستانیها در ذهنم ساخته بود. کم نبودند دخترانی در همین یزد خودمان که به عقد یک تبعهی افغان درآمدند و با وجود داشتن فرزند، همسرانشان از کشور #اخراج شدند. زنانی که باید برای فرزندانشان- که فقط به اعتبار نداشتن یک سجل، نه حق ازدواج داشتند، نه تحصیل و نه کار- هم مادری میکردند و هم پدری…
پردهی دوم: یکی از روزهای دههی هشتاد بود. برادرم کفری از دست بچههای هنرستان محل تحصیلش به خانه آمد. قضیه از این قرار بود که بچههای مدرسه پشت سر امامجماعت- به علت افغان بودن- نماز نخوانده بودند. برادرم #نژادپرست نبود و نیست؛ مثل همهی ما! آخر شریعت اسلام به ما یاد داده که مرزها بیاعتبارند. مضاف بر آن، مرجع تقلیدمان در رسالهاش نوشته است: «امامجماعت باید فردی عاقل، بالغ، شیعهی دوازدهامامی، عادل و حلالزاده باشد. مهم است ایضا صحیح بخواند نماز را!» برادرم و چند نفر معدود که تاب توهین به مردی را نداشتند که بیشتر روزها #روزه بود و در #سلام عامل به «فاستبقوا الخیرات» پشتسرش قامت بسته بودند. گرچه «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» اثر نکرد و امامجماعت از هنرستان برادرم رفت که رفت…
پردهی سوم: جوان افغان تعریف میکرد: دوران اصلاحات بود و خاتمی رئیسجمهور. من و سیدمرتضی هشتساله بودیم و سرمست از بوی ماه مهر. مادرم که برای ثبتنام من به مدرسه رفته بود، ظهر نشده با رنگ پریده و عرقکرده برگشت. با بغضی که عنقریب مانده بود به #اشک بنشیند. هاج و واج مانده بودم. وقتی مادرم گفت: «شاید امسال نتوانی به مدرسه بروی» سقف خانه روی سرم آوار شد. دستور وزیر وقت بود که اتباع خارجی را نباید در مدارس ایران ثبتنام کنند. دو ماه بعد من و سیدمرتضی با رایزنی مادرش در روستایی دورافتاده، حق حضور در کلاس درسی را داشتیم که مستمعآزاد آن محسوب میشدیم و نه شاگردش! مدیر قبول کرده بود برویم #درس بخوانیم اما توقع #مدرک نداشته باشیم! هرچند عاشق درس خواندن بودیم و این شرط و شروط برایمان معنایی نداشت، اما غم غربت بیخ گلویمان چنگ انداخته و سخت فشار میداد. احساس حقارت میکردیم. گاهی نگاهمان با نگاههایی گره میخورد که برق نژادپرستیشان توی ذوق میزد. هرچند عمر این فرصت برای سیدمرتضی کوتاه بود! پدرش در بستر بیماری افتاد و باید کمکخرج خانه میشد. همین شد که مدرسه را رها کرد. سیدمرتضی اما رفیق نیمهراه نبود! هر روز ظهر با اتوبوس تا مدرسه میآمد و با هم به خانه برمیگشتیم. وقتی از او سؤال میکردم که «چرا اینهمه راه را تا اینجا میآیی؟» سنگقلابم کرد که «چیزی نشده؛ عوضش با هم به خانه میرویم!» بعدها فهمیدم اگر اتوبوس #مسافر نداشت، به علت دورافتاده بودن روستای محل تحصیلمان، همان روستای قبلی راهش را کج میکرد و برمیگشت! حالا تمام سهم سیدمرتضی از خاک کشوری که برایش حق شاگردی هم قائل نبود، قبری است گوشهی گلزار شهدای خلدبرین یزد. جوانی دهههفتادی که در بیستمین بهار زندگیاش، جانش را فدای انقلابی کرد که حالا مرزهایش به بلندیهای جولان رسیده است. او مانند تمام شهدای «تیپ فاطمیون» مظلومانه و غریبانه زندگی کرد و مظلومانهتر و غریبانهتر پرکشید و شد اولین شهید مدافع حرم یزد. در عوض حالا سیدمرتضی یک سجل سنگی دارد که رویش تاریخ تولد و شهادتش حک شده. او شاگرداول کلاس درس دنیا شد و اسمش در زمرهی «عند ربهم یرزقون» ثبت شد و شد «مهاجر الی الله». مهاجری که مرزهای اعتباری را بیاعتبار کرد و همراه با جوانمردان دیگر افغان، نام افغانستان را با «شهدای تیپ فاطمیون» گره زد…
پردهی چهارم: در یکی از روزهای پاییزی به «کتابخانهی شرفالدین علی» یزد کمی آنسوتر از میدان امیرچخماق رفتم. کتاب «سهدیدار» نادر ابراهیمی را مرجوع میکردم که چشمم لابهلای کتابهای روی میز به «جانستانکابلستان» امیرخانی افتاد. کتابی که در حال رعایت پروتکلهای بهداشتی بود و روی میز کتابهای برگشتی روزهای کرونایی #قرنطینه شده و فاصلهگذاری اجتماعی را با کتابهای داخل قفسه لحاظ کرده بود؛ تا بعد از منفی شدن تستش به آغوش خانواده برگردد. با «جانستانکابلستان» از کتابخانه بیرون زدم و از همان ایستگاه اتوبوس با امیرخانی همسفر هرات شدم. تنها جایی که نیاز نبود برای چاقسلامتی با مردمانش زبان دوم بلد باشد. حتی لازم نبود برای پر کردن فرم پذیرش هتل، درگیر اسپلکردن اسمش به حروف لاتین شود.
روایت تاریخ پرحادثهی هرات و منارههای خونآلودش و دستان هنرمند استاد «عمادالدین معمار» که کاشی به کاشی مناره را بالا میبرد، آنقدر مرا بر سرشوق میآورد که دلم میخواهد الساعه یک تیکت به مقصد هرات بگیرم و میان تاریخ بر بخورم با آدمهایی که هنوز هم نمیشناسمشان. مثلا تصور کن! عدل بخورم به تور«تیمور گورکانی» همان که لنگش میخوانند و فاتح هرات، ایستاده بر کوهی از سرهای هرویان. بگذریم! تازه فهمیدهام استاد عمادالدین، هم معمار مسجدجامع گوهرشاد است و هم مسجدجامع هرات؛ مسجدی با دوازده مناره که تنها پنج منارهاش هنوز صابون تجاوز دشمن به تنشان نخورده است.
میان ارگ قدیم هرات، صحبت از مرزهایی است که کمتر از یکصد و هفتاد سال میان ما کشیده شده است. آشی با یک وجب روغن که از میان دیگهای انگلیسی سرریز کرده و مرزهای اعتباری و دروغینی که از معاهدهی پاریس، عروس هرات را- که زمانی از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان به «فلورانس آسیا» شهرت داشت- از آغوش ایران جدا کرده است. نیرنگی که باعث شد تفکر «انا خیر منه» قوت بگیرد و غریبنوازی جایش را به بیگانهستیزی وارداتی دهد؛ تا جایی که بر روی برخی دیوارهای بافت تاریخی شهرم نوشتههای سیاه «ورود افغانی ممنوع» خاطر #دوست را آزرده کند و خاطر #دشمن را جمع. با خودم میگویم ممنوعیتی اگر هست باید متوجه سفیر خبیث انگلیس باشد تا هوای سفر چراغخاموش به یزد به ذهنش خطور هم نکند.
دلم خون است از سیاستهای غلط مهاجرپذیریمان که به اهل علمشان اجازهی تحصیل در مدارس تربتجام و زاهدان را نداد تا طلاب اهل سنتشان روانهی مدارس پاکستان شوند و بخت یار #القاعده گردد تا تور افکار تکفیریاش را میان آن طلاب پهن و یارگیری کند و سوخت به آتش برادرکشی بریزد. خانهجنگی- جنگ داخلی- به راه بیاندازد و هرازگاهی با انفجار پلی یا ایرپورتی، چشمان دخترکان بلاکش هندوکش را بیفروغ و سیاهسری را در انتظار بازگشت شوهرش جان به لب کند. سیاستی که اگر با کیاست پیوند میخورد، تصویری اینچنین ناموزون از ملتی نجیب، نیمکرهی مغزمان را تسخیر نمیکرد و جوانمردمردمی قریب را #غریب نمیپنداشتیم. اگر اعتبار مرزهای «مید این بریتانیای کبیر» را بر کرامت انسانی افغان مقدم نمیداشتیم، امروز کارکردن یک مهاجر افغان در مشاغل سطح پایین را جرم محسوب نمیکردیم و قشر فرهیختهشان را اسیر بوروکراسیهای دریافت ویزا از نفس نمیانداختیم.
حالا بعد از سالها اعتراف میکنم که غلط کردم- مثل پشتون که به اشتباه کردم میگوید غلط کردم- و به این فکر میکنم چگونه میشود مرزی را که #خباثت و دیوار بلندی را که #سیاست میان ما کشیده با فرهنگ اخوت از میان برداشت و خط بطلانی کشید بر هرآنچه نامش #نژادپرستی است. کلام آخر عبدالرزاق کنار مرز اسلامقلعه که «قدر بدانید ایران را؛ ایران، پاریس است به خدا» برایم فحوایی دارد که شاید خود عبدالرزاق هم فحوای کلامش را نفهمیده باشد؛ اینکه پاریس بودن ایران ذاتا حسنی ندارد و حکایت از آلوده بودنش به «فرهنگ توسعه» دارد تا «توسعهی فرهنگی»! حسن آن است که ایران، ایران باشد؛ نه هیچ جای دیگر…
منتشر شده در روزنامه دیواری حق
مریم اردویی: رسول خدا صلی الله علیه و آله، ناظر بر علمش به فتنههای پیشروی امتش، دستور داد: «هرگاه فتنهها مانند پارههایی از شب تار به شما روی آورد به قرآن پناه ببرید». ما امت، این سخن را نشنیدیم یا جور دیگری شنیدیم. ما به قران پناه بردیم، وقتی خانه خریدیم و یک جلد قرآن پیشقراول اسبابمان بود. ما به قرآن پناه بردیم، وقتی عازم سفر بودیم و برای سفر بخیر شدنمان، یک جلد قرآن سقف عبورمان بود. ما به قرآن پناه بردیم، وقتی سفرهی عقدمان پهن بود و دکور سفره یک جلد کلامالله کم داشت. ما به قرآن پناه بردیم، وقتی تابوتمان به سمت سراشیبی قبر پا تند کرده و صدای الرحمانمان بلند بود. ما به قرآن پناه بردیم، وقتی مجلس ختم گرفتیم تا به روح تازهگذشته، فاتحهای نثار کنیم. ما قرآن پناه بردیم، اما…..
▪️ آیاتی که باید جَلدَش شویم
وقتی قرآن را ورق میزنم- با وجود درک ناچیزی که از آیاتش دارم- و به آیاتی برمیخورم که تطبیقش را در دنیای مدرن امروزی که فتنهها از سر و کولمان بالا میرود میبینم، به خودم میگویم: «ما اگر از جِلد قرآن عبور کرده و جَلد آیاتش شده بودیم، قطعا روزگار بهتری داشتیم.» میان آیات قرآن به آیهای از سوره اعراف میرسم: «قد جاءتکم بینه من ربکم هذه ناقه الله لکم آیه….دلیل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آمده، این ناقه الهی برای شما معجزهای است.. » انقلاب اسلامی را همچون ناقهی صالح، معجزهی عبد صالح خدا میبینم که در زمانهای از میان کوه ایسمهای مادی شرق و غرب سربرآورد که ساکنان دنیا دچار اخلاد فی الارض شده بودند. میگویند، ایمان معجزه میخواهد. آیا آیهای به این روشنی، ایمان نمیخواهد؟!
▪️ روحالله در قرآن
با این فکر که «انقلاب بینام خمینی در هیچجای جهان شناخته شده نیست»، صفحات نور را ورق میزنم.چشمانم که به آیات سوره مجادله میافتد، برق میزند. درست میبینم، اینجا صحبت از «روحالله» است: « اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه.. آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده… »، ذهنام معطوف روایتی از رسول خدا صلیالله علیه و آله میشود؛ روایتی که ضمن آن خبر از آمدن امتی را میداده که «یتحابون بروح الله…به برکت روح خدا یکدیگر را دوست دارند»؛ این قیل را کنار آن قال میگذارم تا تنها به یک نتیجه برسم: «امام ما، هم اسمش روح الله بود، هم خودش مصداق روح الله».
▪️مرگ بر آمریکا
انقلابی که هم خودش و هم اماماش ممهور به آیات الهیاند، شعاری دارد به محکمی «مرگ بر امریکا»، بعدتر که به آیات سوره محمد میرسم، میبینم پیاش را میان این آیات ریختهاند: «والذین کفروا فتعسا لهم..و کسانیکه کافر شدند، مرگ بر آنان»، با این گواهی حرف آنکس که میگفت: «امام (ره) موافق حذف مرگ بر آمریکا بود»، میشود «هباء منثورا». به قرآن برمیگردم و این آیه از سوره بقره: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء بعضهم اولیاء بعض… ای کسانی که ایمان آوردهاید! یهود و نصاری را ولی و تکیهگاه خود انتخاب نکنید! آنها اولیا و تکیهگاه یکدیگرند»، منطق قرآن در روابط بینالملل میگوید نه به آمریکا اعتماد کنید و نه به اروپا. ناظر بر این آیه درمییابم، کمیت رئیسجمهورمان هم لنگ میزند؛ وقتی میگوید: «آمریکاییها کدخدا هستند و با کدخدا راحتتر میتوان بست». سربند همین پای لنگ منطق، برجام چون ولدی نامشروع روی دست مولدشان مانده؛ نه مشکل آب خوردنی را حل کرده است، نه تحریمی را بالمره لغو.
▪️ شنهایی که مأمور خدا بودند
اوایل سوره احزاب به این سخن خدا برمیخورم: «یا ایها الذین امنوا اذکروا نعمهالله علیکم اذ جائتکم جنودا فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها..ای مومنان، لطف خدا را در حق خودتان بهیاد آورید؛ آنوقتیکه سپاهیان فراوانی به قصد نابودی شما سروقتتان آمدند؛ ولی تندبادی سرد و لشکریانی نامرئی بر ضدشان فرستادیم..»، اینجاست که پرت میشوم به سال 59 و خودم را میان بیابان طبس و شنهایی میبینم که «مأمور خدا بودند». جلوتر بدنهای نیمسوخته یانکیها و بالگردهای منفجر شدهای را مشاهده میکنم که «مأموران کدخدا بودند». شگفتا! چه مأمورانی خدا دارد و عجب مفلوکانی کدخدا!
▪️خاکی که خدا پاشید
سورهی انفال که به آیهی «فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی…این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت! و این تو نبودی( که خاک به صورت آنها) انداختی؛ بلکه خدا انداخت..» میرسد، عین الاسد را میبینم که یک شبه، خاطرهی مجسم هفتادسال پیش پرلهاربر و عینالجسد شد؛ عین الاسدی که «مسیر اصلی دسترسی نیروهای نظامی آمریکا از خارج عراق به داخل عراق و ارتباط با 13 پایگاه نظامی آمریکا در عراق و مهمترین پایگاه ارتش آمریکا برای ترابری و تامین سوخت بود»، مسیر اصلی دسترسی عزرائیل به نیروهای نظامی آمریکا گردید و صد نفر یانکی که ضربهی ملایم مغزی شدند!
▪️آمریکا و مکرهای خدا
وقتی به آیه چهل و سوم سورهی فاطر میرسم: «و لا یحیق المکر السییء الا بأهله…این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را میگیرد!»، آنقدر از این جنس «مکر» سراغ دارم که میتوانم، متنم را به قاعدهی قصه «هزار و یک شب» کش دهم. آمریکایی که هنوز توهم ابرقدرتی دارد، فروش نفت ایران را تحریم و راه مبادله و ورود ارزش را مسدود میکند، از بخت سیاه او یا اقبال سفید ما، قیمت نفت خود به خود منفی و شرکتهای بزرگ نفتیاش ورشکسته میشوند. با هماهنگی نفوذیهای داخلی و نخالههای رجوی، ایران را تهدید به تابستان داغ میکند. پشتبندش، اغتشاشات سازمان یافته را کلید میزند. قتل آشکار جورج فلوید، درست وسط فصل داغ ضامن کشیده شدهی بمب نارضایتی مردمش شده و هرج و مرج ایالت به ایالتش شیفت میشود. میلیاردها دلار خرج هالیوود میکند تا الگوی اغتشاش به منطقه صادر کند، جوکرهای واقعی سراسر ایالاتش را میگیرند. ویروس دستساز میسازد تا اقتصاد و انقلاب را زمینگیر کند، بومرنگ کرونا کشف عورتش میکند. عدم موفقیت پرتاب ماهوارهی ایران را نشانهی عقبماندگی و ابزاری برای تحقیر ملت ایران میکند؛ ماهوارهبرش پرتاب نشده، منفجر میشود.
▪️ رمز بقای فرعونیان
مبهوت آیهای از سوره اعراف میشوم؛ آنجا که پرده از رمز بقای فرعونیان برمیدارد: « قال القوا فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظیم…موسی گفت: شما اول اسباب خود را بیفکنید. هنگامی که بساط خود را انداختند، چشم مردم را سحر کردند و آنها را ترساندند و سحری بس عظیم و هولانگیز برانگیختند.»، سحر امروز دیگر به سادگی زمان موسی و مار نشاندادن دومتر طناب نیست. شعبدهی امروز، کانالهای ماهواره و صفحات مجازی اینستاگراماند که کلاغ را قناری و مار را مور نشان میدهند. صفحههای مسحورکنندهی بلاگرها و سوئیت هومها، پیجهای اغواکنندهی اینفلوئنسرهای عدالتخوار تا رجالههایی چون مصی علینژاد، همچون سحر ساحران، چشمها را تصرف و عقلها را مرخص کردهاند و هشتکپرانی سلبریتیها، مسحوران سوار بر موجهای مجازی را همچون بیرقی در باد به در و دیوار جهل میکوبند تا زوال تمدن فرعونیان چند روزی بیشتر به تاخیر افتد و ندای موسوی حق از گوش جانها دورتر گردد.
▪️ چه کنیم ناقهی روحالله پی نشود
چه زیبا رسول خدا صلیالله و علیه و اله فرمود: «کتاب خدا، صادقترین گفتار، رساترین موعظه و بهترین داستانها است.» تنها با تمسک به همین قرآن است که «ناقهی روح الله» پی نخواهد شد و به دوران ظهور حضرت ولیعصر- روحی و ارواح المومنین لتراب مقدمه الفداء- خواهد پیوست. چه شرمنده خواهیم شد، اگر پیامبر اینگونه شکایتمان را به خدا ببرد که: «یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا…. پروردگارا! قوم من قرآن را رها کردند.»
چرا مسئولان اجرایی کاری کردهاند که اقتصاد کشور و معیشت مردم، محور سخن حضرتآقا باشد؟!
اینروزها که بحران اقتصادی به اوج خود رسیده و ناکارآمدی سیاستهای اقتصادی دولت اظهرمنالشمس است، خیل کثیر منتقدان بیش از پیش به صف شدهاند تا حدی که حامیان پروپاقرص دولت نیز به جرگهی اصحاب نقد پیوستهاند. اما اشتباه بزرگ قریب به اتفاق منتقدان این است که بزرگترین گناه دولت را صرفا «ناتوانی در چرخاندن چرخ اقتصادی کشور» قلمداد میکنند و شاهد مثالشان، دلار بیست هزار تومان، سکهی بالای ده میلیون و مرغی است به قرار هر کیلو یک دلار. از طرف دیگر چوبخط آمار را نشان میدهند که ضریب جینی با شیب ملایم، پا تند کرده به سمت نیم، حالا کمی کمتر. بعد نتیجهی معیشتی اینهمه چرتکه انداختن و بالا و پایین کردن نمودار آمار، میشود تنها ملاک بیکفایتی دولت و لابد ثقیلترین گناه کابینهنشینان هم محدود به کاهش قدرت خرید و کوچکتر شدن سفرهی مردم.
️ناکارآمد جلوه دادن اسلام
همه از بیتدبیری در حوزهی اقتصاد میگویند و عمدهی نقدشان حول محور مسائل اقتصادی میچرخد. انگار کسی حواسش نیست که تنها تأثیر بیکفایتی دولت در رتق و فتق معاش خلقالله، بروز و ظهور شکاف طبقاتی و افزایش ضریب جینی نیست؛ شاخصهایی که در آمار بانک جهانی مبنای سنجش میزان موفقیت یک دولت در پیشبرد اهداف یک حکومت در جهت رفاه مادی است. این وسط کمتر کسی به این نکتهی مهم توجه دارد که ثمرهی اقتصاد فاجعهبار متکی به «ادراکات عقلایی و تجارب بشری» ناکارآمد جلوه دادن اسلام در ادارهی حکومت است؛ همان که دغدغهی اصلی حضرت روحالله، آن معمار کبیر و دقیق انقلاب نیز بود: «شما در عین اینکه باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف شرعی صورت نگیرد و خدا آن روز را نیاورد، باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای نکرده اسلام در پیچ و خمهای اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت ادارهی جهان نگردد».
️زیربنا توحید است
گناه نابخشودنی دولت، بسی فراتر از تورم n درصد و ضریب جینی n صدم درصد، تنزل فلسفهی تشکیل حکومت اسلامی به انگیزههای مادی و تقلیل گفتمان انقلاب در حد تأمین بدیهیترین خواستههای دنیوی است؛ به گونهای که ادبیات امام جامعه نیز حول محور «اقتصاد» بچرخد. امامی که خود فرزند خلف روحالله است و بهتر از هرکس دیگر باورهای او را باور دارد که: «زیربنا توحید است، زیربنا عقاید حقهی الهی است؛ نه زیربنا شکم باشد. اینهایی که اقتصاد را زیربنا میدانند، اینها منحط کردند انسان را از حد انسانیت به حد یک حیوانی، مثل سایر حیوانات».
️از بین بردن فقر مادی، امری تبعی است؛ نه اصلی
شهید آوینی که خود شاگرد مکتب ولایت است، مینویسد: «اگر حکومت اسلامی میخواهد برای رشد و تکامل انسانی برنامهریزی کند، اصالتا باید به ابعاد معنوی و روحانی وجود بشر توجه پیدا کند و در مرحلهی اول موانعی را که راه تعالی روحانی بشر به سوی خدا را سد کردهاند، از سر راه بردارد و از جملهی این موانع فقر مادی است». وقتی یک شاگرد این مهم را فهم کرده که از بین بردن فقر مادی امری تبعی است، نه اصلی و هدف از آن دستیابی به عدالت اجتماعی است، نه توسعه؛ مگر میشود معلم این شاگرد نداند که اقتصاد اصل نیست، بلکه فرع است؟! لیکن اینهمه بار جامعه را بر دوش ولی انداختن و توانش را خرج یک امر تبعی کردن است که عاملان را لایق لعنت خدا میکند: «اللهم العن الذین… حملوا الناس علی اکتاف آل محمد». خدا لعنت کند کسانی را که بار مردم را بر دوش آل محمد انداختند.
️خطر شکاف عقیدتی
گناه دولت و تمام دولتهای قبل از این که دم از توسعهی اقتصادی و تعامل جهانی زدند و بر طبل «گفتگوی تمدنها» کوبیدند، نه صرفا در بالا و پایین کردن نرخ ارز و دلار که در عدم فهم انسان در مکتب عقلانی- وحیانی اسلام است. انسانیتی که صدر او عقاید، و پایینترین مرتبهاش آب و خاک و منافع مادی است. ذنب کبیرهی نخبگان سیاسی و اقتصادی، وادادگی در مقابل ساختارهای اقتصادی مدرنی است که به شعارهای عدالتطلبانهی انقلاب، بلکه به امنیت معیشتی مردم شبیخون زده و سبب فاصله گرفتن تودهها از نظام اسلامی میشود. ساختارهای اقتصادی که تولید ثروت را بدون هماهنگی سیاسی با قطبهای سرمایه و تکنولوژی جهان ناممکن میداند و با ترویج رفاه دائمالتزاید، مصرفگرایی را محور همهی تنظیمات اجتماعی قرار داده و آخرتگرایی را به خردهفرهنگی تابع اقتصاد بدل میکند. همین ساختارهای پیچیده مسبب ایجاد شکاف طبقاتی و تقسیم جامعه به دارا و ندار شده و نظامی را که پشتش به حمایت مردم گرم است، در مظان اتهام مردمستیزی قرار میدهد. مردمی که اگر حمایت قلبیشان از حکومت نباشد، اسلام با وجود امام معصوم علیهالسلام نیزخانهنشین میشود. بر فرضی که چندان هم محال نیست، اگر پشت نظام خالی شود و مردم از حکومت اسلامی و کارآمدی آن قطع امید کنند و از اصول و ارزشها فاصله بگیرند، مقابل کفر و استکبار جهانی ایستادن و زمینهسازی برای ظهور موعود (عج) دیگر چه محلی از اعراب خواهد داشت؟!
️ارتداد بعد از ایمان
شعار توسعه و اقتصاد کینزی و نئوکینزی، جامعه را به جایی رسانده که چشمها بیشتر به دنبال بالا و پایین شدن قیمت ارز، دلار، سکه و ذهنها پی ثبتنام در فلان هلدینگ، خرید بهمان اوراق بهادار، افت و خیز شاخص بورس، آزادسازی سهام عدالت، ثبتنام در لیزینگ خودرو و… است. رهاسازی اذهان عمومی از لاتهای عددی و عزیهای رقمی، غرق کردن گوسالهی سامری و جایگزینی دوبارهی نظم آسمانی به جای نظم زمینی، تبر ابراهیمی، ید موسوی و کتاب محمدی میطلبد. چه کسی فکرش را میکرد تا شکستن بت به عقب برگردیم؟! و آیا اثمی بزرگتر از ارتداد بعد از ایمان هم هست؟!
منتشر شده در روزنامه دیواری حق
کتاب کرامات امام خمینی را میخواندم که رسیدم به مطلبی که از قول حجت الاسلام سید محمد کوثری نقل شده بود:
یک روز من منزل آقای فاضل لنکرانی بودم و یکی از فضلای مشهد هم آنجا بودند. ایشان به نقل از یکی از دوستانشان تعریف کردند که: در نجف اشرف در خدمت امام بودیم و صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم این چه فرمایشهایی است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران میفرمایید؟ یک مستأجر را نمیشود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما میخواهید شاه مملکت را بیرون کنید؟
امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیدهاند؛ سخنم را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند:
فلانی چه می گویی؟ مگر حضرت بقیه الله امام زمان صلوات الله علیه، به من(نستجیر بالله) خلاف می فرمایند، شاه باید برود.
و همان شد و شاه از مملکت بیرون رفت. می بینیم که ایشان چنین پیوندی با حضرت بقیه الله داشتند و اگر این طور نبود، این وضع پیش نمیآمد.
اماما
اینجا تو نیستی که میگویی حکومت نظامی لغو شده است؛ همان بقیه الله ارواحنا فداه است.
همان بقیه اللهی که علامه حسن زاده میگوید این انقلاب بین الطلوعین ظهورشان است و یقینا بی حساب و کتاب نمی گوید.
آری، ما معتقدیم همانطور که غیبت صغری داشت و کبری؛ ظهور نیز صغری دارد و کبری.
ما اکنون در ظهور صغراییم، ظهوری که برای به بار نشستنش خونها ریخته و زنها بیوه و فرزندها یتیم شدهاند.
ام البنین ها بی پسر شده اند.
پهلوها شکسته و سرها به نیزه رفته است.
فرق ها در محرابها شکسته و جگرها از زهر کین پاره پاره شده است.
دست ها قلم شده و بر خاک افتاده است.
ذبحی عظیم در چهل سالگیش به مقتل رفته است.
زخم برداشته، شکسته اما فرو نریخته است.
رنج دوران دیده، برگ هایش شته زده اما ریشه محکم کرده است.
این انقلاب با خونها و قدم ها به اینجا رسیده است.
قدم هایی که مصداق “مَوطئاً یَغیظُ الکفار"ند.
امروز ما می آییم قربه الی الله و میگوییم :"موتوا بغیضکم”
آخرین نظرات