«بدنم را دوست نداشتم» «سه سال جلوی آینه نرفتم» اینها جملات یک ترنس و یکی از شخصیتهای مستند «ترنسکشی» بود که بر مبنای همین تصور از خود دست به عمل تغییر جنسیت زده بود. این مستند را در کنار تعدادی از طلاب و به دعوت حوزه هنری یزد به تماشا نشستیم. مستند جدید و بسیاار قابل تأمل آقای محسن آقایی که با دیدی واقعگرایانه و دقیق به مسئلهی ترنسها و عملهای تغییر جنسیتی که در ایران رقم میخورد، پرداخته است. مستند که حاصل یک کار پژوهشی قوی است تلاش کرده تا لنز دوربین را به سمت زوایای کمتر پرداخته شده اما حیاتی زندگی ترنسها ببرد و از حقایق پس از عمل و دستهای پنهان ترویج این عمل پرده بردارد و به ابهاماتی که در مورد این افراد وجود دارد، پاسخ دهد؛ از چگونگی عمل تغییر جنسیت تا مسائل مرتبط با ازدواج آنها. مستند تلاش میکند تا با ارائهی تعریفی درست از ترنس، راهکار غلط برخی پزشکان و روانشناسان را به چالش بکشد و پرده از حقیقت فتوای مراجع به ویژه امام و رهبری بردارد که به غلط تبدیل به مجوز شرعی این عمل حرام در ایران شده است. در واقع ترنس کسی است که از نظر روانی جنسیت خود را نپذیرفته و تصور میکند تنها تیغ جراحی است که میتواند ذهنیت او را با جنسیتش تطبیق دهد. اما تنهایی، انزوا، ناتوانیهای جنسی پس از عمل و مشکلات روانی که گاه فرد را تا خودکشی پیش میبرد، گواه این مطلب است که تغییر جنسیت اتفاق نیفتاده و تنها آوردهی این عمل برای جراحان و روانشناسانی است که با این ملال جنسیتی کاسبی میکنند. بعد از دیدن مستند دغدغهام نسبت به جنسیت و تفاوتهای جنسیتی، جان تازهای گرفت به گونهای که مهمترین دستاورد این مستند در کنار تمام آوردههای دیگری که برای من داشت، تقویت باور به جنسیتمندی نفس بود. چراکه اگر معتقد باشیم جنسیت فقط متعلق به همین کالبد مادی است و با نفس رابطهای ندارد، پس چرا یک ترنس بعد از عمل تغییر جنسیت دچار آشفتگی روحی و روانی شده و تا مرز خودکشی پیش میرود. مگر نه این است که عمل فقط خلقت جسمی را دستکاری میکند پس چرا ما شاهد آشفتگی روحی این افراد بعد از عمل هستیم. این موضوع میتواند مویدی بر این مطلب باشد که چه بسا جنسیت ارتباطی با بعد ماورایی از حیات انسان داشته باشد. حقیقتی که از خلال آیات معاد نیز قابل برداشت است و چه بسا بتوان از رهگذر غور در این آیات به پاسخهایی حقیقی برای این سوال رسید که: « آیا جنسیت امری اصیل و حقیقی است یا صرفا یک برساخت اعتباری؟ اگر جنسیت امری حقیقی نیست پس چرا در بهشت هم صحبت از زوجیت، خانواده و اطوارهای زنانه است؟ آیا این آیات بیانگر این حقیقت نیستند که زن و مرد بودن با نفس ما پیوندی حقیقی دارد؟» موضوع نگرانکننده، آماری بود که دکتر لاور یکی از پژوهشگران این مستند فاخر، بعد از پخش مستند در رابطه با رشد درخواست تغییر جنسیت بین جوانان و نوجوانان در ایران ارائه دادند که از ۹۲۰ مورد در سال ۹۱ به بالای ۳۰۰۰ مورد در سال ۱۴۰۲ رسیده است و قابل تأملتر آنکه ۹۲ درصد از این افراد دخترانی هستند که تمایل به تغییر جنسیت و مرد شدن دارند. مسئلهای که هم اصل زوجیت را مورد مخاطره قرار داده و هم زنانگی را. نکتهی مهم بعدی مطالبهی به حق و بجای دکتر لاور از جامعهی حوزوی بود. مطالبهای که نیازمند تعامل حوزه و دانشگاه برای ارایهی راهکاری حقیقی برای این مسئله است. راهکاری برون آمده از دین وحیانی اسلام که معتقدیم یک دین جهان شمول است. امیدوارم این مستند فتح بابی به سوی این تعامل ارزشمند و حیاتی شود که علاوه بر درمان این ملال جنسیتی به ارائه و اثبات نظریهای بنیادین در مسئلهی جنسیت برآمده از دین اسلام منجر شده و بر مبنای آن راهکارهای تربیتی مبتنی بر تفاوتهای جنسیتی جدی گرفته شود. در پایان از تلاشهای ستودنی آقایان محسن آقایی و دکتر لاور و مجموعه سفیر فیلم برای ساخت این مستند ارزشمند عمیقا تشکر میکنم و امیدورام خداوند به این تلاشهای مقدس برکت دهد.
موضوع: "اسلام"
دعوت شده بودیم به یک نشست با موضوع «نقش بانوان در تحولات آینده کشور». قرار بود از ناگفتههای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه بشنویم . ناگفتههایی که دانستنشان کمکی برای فهم و روایت بهتر این جنگ نابرابر باشد و دستمان را در تحلیل اوضاع بازتر کند. جلسه شروع شد. راوی گفت و گفت تا رسید به روایت شبی که قرار بود آخرین موشکها را پرتاب کنیم. آسمان ناامن بود. هرمسها و پهپادها جولان میدادند و کوچکترین حرکتی از چشمان خائنشان پنهان نمیماند. خروج لانچر موشکها جلوی چشمان این جاسوسها کار را مشکل کرده بود. موضوع فقط خود لانچرها نبودند. حضور ۳ تا ۴ نفر عوامل اطراف هر لانچر پای مرگ و زندگی را به میان کشیده بود. دوربینهای حرارتی پهپادها به محض دیدن حرارت انسان شلیک میکردند. هم لانچر را میزدند و هم انسان را.
آرشهای ایران میدانستند هزینهی لانچ و پرتاب موشک به قیمت جانشان است. باید مقابل هوش مصنوعی هرمس میجنگیدند. فهمیدهها کنار لانچرها ایستادند. پرتاب موشکها با پرواز ۲۳ نفرشان همراه شد. اما این پایان ماجرا نبود. به گواه فرماندهانی که فرود موشکها را در قلب تلاویو دیده بودند، حجم تخریب موشکها دهها برابر حجم تخریبی بود که از خرج جنگی آنها انتظار میرفت. محاسبات زمینی نسبت بین مواد منفجره و میزان حجم تخریب را محاسبه و سنجیده بود اما فرود موشکها و حجم تخریبها از محاسبات فرازمینیِ «ان تنصروا الله ینصرکم» خبر میداد، از عاشورایی جنگیدن و پیروز بودن خون بر شمشیر.
پرده اول: نوح سرش به کار خدا گرم بود. اندک مومنانی را گرد خود جمع کرده و برایشان «سفینهالنجاه» میساخت. سازمان ملل متحد کفر پیغام فرستاد دست از گفتمانت بردار و اراذلی که دور خودت جمع کردهای را متفرق کن. نوح جوابشان داد: «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ ٱلمُؤمِنِينَ»، تار و مار مومنان، حاشا و کلا. قوم کافر، خورده بود به خط مقاومت نوح و جمع اندکی که نظم جهانیشان را به چالش کشیده بود. حالا که نه آزار و اذیتشان و نه تعیین تکلیف کردنشان کارگر افتاده بود، عجزشان در برابر نوح را با فعال کردن خط ترورش رو کردند: «لئن لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین» ای نوح! تمامش نکنی، تمامت میکنیم. اما تقوای شیخ الانبیاء محکمتر از آن بود که با یک تق، وا برود: «فافتَح بَينِي وَبَينَهُم فَتحا وَنَجِّنِي وَمَن مَّعِيَ مِنَ ٱلمُؤمِنِينَ» کار بین کفر و ایمان بالا گرفت. ارادهی مومنین در همراهی با نوح، سنت «ان تنصروا الله ینصرکم» را فعال کرد و شد آنچه باید: «فَأَنجَينَهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِي ٱلفُلكِ ٱلمَشحُونِ»
پرده دوم: سیزده سال از بعثت پیامبر میگذشت. دعوت از مخفی به علنی تغییر فاز داده، تحقیر، تحریم و تمکین برای حذف گفتمان محمد کارگر نیفتاده بود. ایالات متحده قریش به سردمداری یهود طرح عملیات ترور پیامبر را در دستور کار قرار داد تا با حذف محمد، انقلاب محمد حذف شود. به دستور خدا، محمد باید از دیدهها پنهان شود تا دست یهود به محمد نرسد. نجات انقلاب محمد و شخص محمد، ارادهی اصحاب محمد را هم میطلبید. ارادهای مردی که «یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» جانش را برای رضای خدا بفروشد. لیلهالمبیت شب عهد خون علی بود برای حفظ ولی. ارادهی علی در همراهی با نبی، یک بار دیگر ورق را برگرداند و ایثار موجب اعجاز و باطل السحر ائتلاف کفر شد.
شهدایی که امروز تشییع شدند، مأموریتشان در دنیا را به سرانجام رساندند و رفتند تا با دستی بازتر، از جبههی حق پشتیبانی کنند. حالا ما ماندهایم و کلی کار زمین مانده و برگههای مهر شدهی مأموریت. مخاطب «مایی» که میگویم، ما زنان هستیم و ویژهتر ما طلبهها و مبلغها. رسالت امروز ما رسالت دیروز حضرت زینب سلامالله علیها است. دیگر وقت نشستن و تماشا کردن نیست. سلاح امروز ما سخن و قلم ما است. آنها که رفتند کاری حسینی کردند و مایی که ماندیم باید کاری زینبی کنیم. اما نه! صبر کنید. منظورم زینبی نیست که غالبا در روضهها ساختهایم. زنی که گویی در پس از دست دادن شش برادر، دو پسر و جمعا 18 محرم به زانو درآمده و فقط باید بر مظلومیتش گریست. درست است که زینب، غم دیده، زجر کشیده، کمرش خمیده و عزیزش را حسینش را در گودال به اجبار جای گذاشته و به شام رفته و مورد ظلم بی حد قرار گرفته است اما تمام زینب این نیست.
ما کمتر از حماسهی زینبی گفتیم که کاخ یزید را بر سرش آوار کرده است. کمتر از قدرت و توانایی زنی گفتیم که بت شکسته است. ما کمتر از ایمان و معنویت زینبی گفتیم که ستمگران را تحقیر کرده است. قدرت زینبگونهی زن را که در پس دل دادن به عظمت الهی حاصل میشود روایت نکردیم و نشستیم تا دیگرانی بیایند و قدرت زن را در داشتن بازوان مردانه تصویر کنند.
ما حتی وقتی جملهی معروف زینب سلامالله علیها را بر سر منبرها گفتیم درست شرحش نکردیم. آنجا که در پاسخ عبیدالله ملعون فرمود: «ما رایت الا جمیلا» ترجمه کردیم «جز زیبایی ندیدم» مگر میشود سرهای بریده برایت زیبا باشد. مگر میشود شلاق خوردن کودکان را زیبا ببینی. مگر میشود جان دادن سه ساله در خرابه برایت خوشایند باشد. نه! آنچه زینب دید خود خدا بود، خدایی که جمیل است. زینب سلامالله علیها در وسط معرکهی حق و باطل، حق را دید و شناخت و برایش هزینه داد. این برای زینب زیبا بود. اینکه باور داشته باشی «هو معکم اینما کنتم». اینکه ارادهات را به ارادهی الله گره بزنی.
نوحهای دارد مهدی رسولی که یک تک بیت زیبا دارد: «بتي در شام باقي بود زينب رفت سروقتش» بتی که دنبالهاش امروز در کاخ سفید نشسته است. بتی که با او برادر کشتگی داریم. بتی که از زبونی، سب «سید علی» میکند و غارت شامات. بتی که وسط میز مذاکره بمب میریزد. بتی که دیپلمات نیست و لات کوچه خلوت است. و مایی که باید این بت را روایت کنیم تا قلم به مزدان و حنجره فروشان وارونه روایتش نکنند تا فرصت مذاکره بخرند. باید روایت کنیم سیلی العدید را که برادرانمان بر صورت پیسش زدهاند. باید از جنگطلبی کابویهای غدارهبند قلدر بگوییم، از کشورهایی که غارت کردند، از زنانی که بهشان تجاوز کردند، از کودکانی که سر بریدند، از تمام سیصد و خردهای جنگی که به راه انداختند و مردمانی که آواره کردند. از دختران نگونبخت ژاپنی که هزینهی سازش دولتشان با کورتکس کلفتهای موبلند چشمآبی را با زایل شدن دخترانگیشان پرداخت کردند. از دست به دست شدن دخترکان چشم بادامی بین نره غولهای آمریکایی مقیم اوکیناوا. خلاصه که باید منبرهایمان را سیاسی کنیم و جاسوسهای آژانس و آن گروسی بیپدر را رسوا کنیم و حواسمان به گیجهای معتاد مذاکره باشد تا با پنبه سرمان را نبرند. باید فتح برادرانمان را کامل کنیم. همهی اینها و بیشتر را باید روایت کنیم تا نگویند:« جمهوری اسلامی جنگطلب است» و بازی برده را باخته قالب نکنند.
صبح زود بیدار میشوم. شعلهی زیر کتری را روشن میکنم. لپتاپ را داخل کیفش میگذارم و تا آب کتری جوش بیاید، برای بیرون رفتن آماده میشوم. این روزها جلسات استغاثهمان به راه است و قرار است تا نیم ساعت دیگر دوستم بیاید دنبالم. گوشی موبایل را برمیدارم تا طبق عادت این روزها اخبار را چک کنم. تمام کانالها از یک خبر مهم میگویند:«حملهی آمریکا به ایران» کمی نگران میشوم اما شوکه نه. از واقواقهای این روزهای شیطان و گیر افتادن بچه شیطان معلوم بود که ترامپ احمق یک حرکتی خواهد زد. نگرانیام بیشتر بابت این است که آسیب این پاچهگیری چقدر بوده! با میسکال دوستم متوجه آمدنش میشوم. سریع چادر چاقچور میکنم، لپتاپ را زیر بغلم میزنم و پا تند میکنم سمت کوچه. سوار ماشین میشوم. دوستم میگوید:«خبر را شنیدی؟» کله تکان میدهم که بله! بالاخره سگ پاچه گرفت.
وارد مجلس میشوم. تک و توک خانمها آمدهاند. زودتر رسیدهایم تا فرصت راهاندازی سیستم صوت و تصویر را برای ارائهی سخنرانی داشته باشم. کمکم مجلس رونق میگیرد و خانمها جمع میشوند. ترس و دلهره را در چهرهی هیچ کدامشان نمیبینم. قبل از اینکه بحثم را شروع کنم، یکی از خانمها که کمی نگران است سرش را جلو میآورد و میگوید:« حالا چی میشه» دلداریش میدهم. موضوع بحثم که قرار بود پاسخ به شبههی «جمهوری اسلامی مقصر جنگ است» باشد، با پرسش این خانم عوض میشود. شروع میکنم و از دههی شصت و حملهی صدام به یک نظام نوپای اسلامی میگویم. از اینکه صدام تنها نبود و پنجاه کشور غربی پشتش بودند. از میراژهای فرانسوی، میگهای روسی، بمبهای شیمیایی آلمانی، کمکهای اطلاعاتی آمریکایی، خیانتهای منافقین، زمین دادن و زمان خریدنهای بنیصدر، سیم خاردار نداشتنمان، از دست خالی بودنمان در آن نبرد نابرابر، از آسمان بیدفاع آن روزها، از گردنزدنهای کومله در غرب کشور، از «انا لمدرکون» یاران موسی و «ان معی ربی» موسی.
گریز میزنم به آیات سورهی آل عمران؛ آیاتی که وصف دشمنان پیامبر (ص) را آورده، دشمنانی که قبلتر انبیاء را کشتهاند و حالا دارند فرماندهان ما را میکشند. ادامهی بحثم را با پاور ارائه میدهم. از نقشهی ۲۰۰ سالهی همین موبولندهای چشمآبی برای تجزیهی ایران میگویم، از نقشهای که شیر بود و گربه شد، از طرح خاورمیانهی جدید، از نیل تا فرات صهیون، از پایگاههای آمریکایی در منطقه که چون عمر سعد، خیمههای اباعبدالله را محاصره کردهاند، از هزینهی ۷ تریلیون دلاری ترامپ در منطقه، از سازمان ملل و قانون جنگلش با آن حق وتوی مسخرهاش تا ثابت کنم «جمهوری اسلامی مقصر جنگ نیست» بعد تلنگر میزنم که چرا دشمن توهم برش داشت که جمهوری اسلامی ضعیف شده، از کاهش مشارکت در انتخابات و ربطش به امنیت تا میرسم به اینکه «ولا تهنوا و لا تحزنوا، انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین»
چند کتاب را بهشان معرفی میکنم. توصیه میکنم این روزها بیشتر کتابهای روایت پیشرفت و زندگینامهی شهدا و زنان مقاومت را بخوانند. فیلم «منصور» و «خدای جنگ» را هم در لیست تماشایشان بگذارند. حالا دیگر وقت قامت بستن برای نماز استغاثه به امام زمان عج است. میایستیم و دسته جمعی نماز میخوانیم. به مولا و آقایمان سلام میدهیم. سرنوشت این جنگ نابرابر را به او که صاحبمان است میسپاریم، آخر خودش گفته: «ایران شیعه خانهمان است، میشکند، خم میشود، در خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند. ما نگهش میداریم»

آخرین نظرات